اجازه ویرایش برای همه اعضا

کله

نویسه گردانی: KLH
کله. (ک، ل، ه)، (ا)،(زبان مازنی)، بچه (این نام تنها برای بچه جانوران استفاده میشود. همانند: "خی‌کله" بچه خوک، "خرسه کله" بچه خرس.)
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
اصطلاح مشهدی به معنی مشغول چیزی وقت گیر و بی ارزش شدن است. مثال: خودت را کله ونگ این دوچرخه نکن، درس بخوان واژه سربند که تقریبا شبیه سرگرم است ن...
کسی که کسشعر می گوید ولی ایمان دارد کسشعری که می گوید حقیقت دارد و اگر به او بخندی شاکی می شود، ولی در عمل هیچ گهی نمی تواند بخورد. واژه ی کیرکله هم ب...
کله نگار. [ ک ِل ْ ل َ / ل ِ ن ِ ] (نف مرکب ) کنایه از فراش نوشته اند. (آنندراج ). فراش و آنکه فرش و بساط می گستراند. (ناظم الاطباء) : فرمان ص...
کله ماری . [ ک َل ْل َ / ل ِ ] (ص نسبی مرکب ) با جمجمه ای شبیه به سر مار. که سری چون مار دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اِ مرکب )...
کله گوشه . [ ک ُ ل َه ْ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) گوشه ٔ کلاه . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : شکر ایزد که به اقبال کله گوشه ٔ گل نخوت باد د...
کله کوهی . [ ک َ ل َ ] (اِخ ) طائفه ای از علی اللهیان در کوههای شمال تهران ، با قدهای بلند و دستهای دراز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کله گیری . [ ک ُ ل َه ْ ] (حامص مرکب ) ابنه . (آنندراج ). عمل کله گیر : قصد پدران نشانه ٔ ناپاکی است این تاج ستانی ز کله گیری هاست . اشرف (از آ...
کله گنده . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ گ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ، آنکه سرش بزرگ و گنده باشد. (فرهنگ فارسی معین ). آنکه جمجمه ٔ بزرگ دارد...
کله مسیح . [ ک َل ْ ل ِ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان اشیان است که در بخش فلاورجان شهرستان اصفهان واقع است و 800 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرا...
کله معلق . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ م ُ ع َل ْ ل َ ] (اِ مرکب ) در تداول عامه ، معلق با سر. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کله معلق زدن شود. || حَبا...
« قبلی ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ صفحه ۱۲ از ۲۲ ۱۳ ۱۴ ۱۵ ۱۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.