خضوع
نویسه گردانی:
ḴḌWʽ
حالت فروتنی انسان که در جسم و رفتار آشکار شود.
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
خضوع . [ خ َ ] (ع ص ) فروتن . ج ، خُضُع. || زنی که تهیگاه های او را آواز باشد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خضوع . [ خ ُ ] (ع مص ) فروتنی کردن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || آرمیدن . || ساکن گردیدن . || ساکن گردانیدن . (من...
خضوع . [ خ ُ ] (ع اِمص ) فروتنی . سرافکندگی . || (اِ) نیاز. (یادداشت بخط مؤلف ).
به شمار آوردن دانش، توانایی و یا توانایی ها و شخصیت خویش در رفتار و گفتار همسان یا پایین تر از دیگری یا دیگران، یا کم اهمیت نشان دادن خویش با سرکوب خو...
خضوع کردن . [ خ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فروتنی کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خضوع وخشوع . [ خ ُ ع ُ خ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) فروتنی . تواضع. تضعضع. تذلل . (یادداشت بخط مؤلف ).
خذواء. [ خ َ ] (ع ص ) «اذن خذواء» گوش سبک و سست شنوا. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از ناظم الاطباء). «اتان خذواء»؛ ماده خر سست گوش . (ا...
خذواء. [ خ َ ] (اِخ ) نام دو اسبند. (از منتهی الارب ).