امیر
نویسه گردانی:
ʼMYR
این واژه از اساس پارسى ست و همانندى آن با واژه ى امیر در گویش تازى اتفاقى ست. واژه ى " میر" Mir در دوران ساسانیان بسیار به کار رفته مانند میرِ خراسان و مانند آن که منظور والى و فرمانرواى محلى ست. به شوهر در پارسى پهلوى " میرک Mirak " (پهلوى: شوهر ، زوج)
نیز گفته مى شود که به معناى رئیس و مدیر خانواده است. واژه امیر Amir نیز در پهلوى از ترکیب اَ (پیشوندِ نفى) + میر (از مُردن) ساخته شده به معناى نامیرا ، شخصى که هرگز نمى میرد ، که از تمجیدهاى رایج درباره فرمانروایان بوده است. پس واژه امیر پارسى ست و جمع بستن
آن به شکل xاُمراءx درست نیست و نکوهیده است.
واژه های همانند
۱۳۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
عمیر. [ ع ُ م َ] (اِخ ) ابن هانی . شامی ، مکنی به ابوالولید. از تابعیان بود و گویند درک صحبت سی تن از اصحاب رسول اﷲ (ص ) را کرده است . رجوع ...
عمیر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن یحیی سیستانی . از بزرگان و فضلای سیستان بود و نام او در تاریخ سیستان آمده است . رجوع به تاریخ سیستان ص 20 شو...
عمیر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن یریم . رجوع به ابوهلال شود.
عمیر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن یزید. محدث است . (منتهی الارب ). رجوع به ابوسریة شود.
عمیر همدانی . [ ع ُ م َ رِ هََ] (اِخ ) مکنی به ابوعرفجة. رجوع به ابوعرفجة شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
ابن ابی عمیر. [ اِ ن ُ اَ ع ُ م َ ] (اِخ ) محمدبن زیادبن عیسی . فقیه و محدث شیعی . اصلاً از غیر عرب و میان فقهای شیعه مشهور و معتمد است . جاح...