اجازه ویرایش برای همه اعضا

سوز

نویسه گردانی: SWZ
سَو°ز° به معنی رنگی آبی ، آبی کمرنگ مثل کسی چشم آبی داشته باشد به او چشم سَو°ز° می‌گویند. ßaus , sauz لهجه پارسی غور
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
خرمن سوز. [خ َ / خ ِ م َ ] (نف مرکب ) آنکه یا آنچه خرمن را بسوزاند. || (ن مف مرکب ) خرمن سوخته : عاقلان خوشه چین از سرّ لیلی غافلندکین کرا...
آرام سوز. (نف مرکب ) مخل و بهم زننده ٔ آسایش : بگریه دایه را گفتا چه روز است تو گوئی آتشی آرام سوز است .(ویس و رامین ).
انجم سوز. [ اَ ج ُ ] (نف مرکب ) سوزنده ٔ ستارگان . (مؤید الفضلاء) (از فرهنگ فارسی ). || (اِخ ) کنایه از آفتاب . (آنندراج ) (هفت قلزم ). آفتاب ....
توبه سوز. [ ت َ / تُو ب َ / ب ِ ] (نف مرکب )توبه سوزاننده . توبه شکن . باطل کننده ٔ توبه و عهد و میثاق . توبه را شکند و به گناه بازگرداند : بیا س...
بیشه سوز. [ ش َ / ش ِ ] (نف مرکب )(از: بیشه + سوز، مخفف سوزاننده ) که بیشه را بسوزاند. سوزاننده ٔ بیشه . به آتش کشنده ٔ بیشه : بیا ساقی آن آ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
مشام سوز. [ م َ] (نف مرکب ) آزاردهنده و رنج رساننده ٔ مشام . که بینی را بیازارد. که بوی آن آزاردهنده باشد : صفرای تو گر مشام سوز است رحمت ز پ...
دون واژه ای اربی و سوز پارسی است؛ و پارسی جایگزین این است: اَبی سوز abi-suz (اَبی پیشوند نایش در زبان پهلوی)
کشته سوز. [ ک ُ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) ظرفی که در آن شمع را سوزانند و کشته گردانند. چراغدان .شمعسوز. (آنندراج ) : در خدمت شاه و تاج وارد اطاق ...
کهنه سوز. [ ک ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) پارچه ٔ کهنه ٔ سوخته . (فرهنگ فارسی معین ).
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۷ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.