تبانی
نویسه گردانی:
TBANY
این واژه در عربی التبنی áttabannay (عقدی که میان دو کسی پیوند پدری و فرزندی پدید می آورد. فرهنگ عربی ـ فارسی لاروس) بوده که الف و لام آغاز آن در گویش فارسی افتاده و تبانی شده و در پارسی ساخت و پاخت و گاوبندی، دست به یکی کردن گفته شده است؛ ولی ساخت و پاخت و گاوبندی در گفتارهای مردمی به کار می رود و در نوشته های حقوقی کاربرد ندارد. از این رو جایگزین پارسی برای تبانی که بتواند در نوشته های حفقوقی نیز به کار رود، این است: ابیساپ ábisâp (سنسکریت: ábhiśâp)**** فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
تبانی . [ ت َ ] (مص ) با یکدیگر قراری نهادن ، و بیشتر تبانی علیه ثالثی است . مواضعه ٔ نهانی پیمان بستن . این کلمه برساخته از ماده ٔ «ب ن ی »...
تبانی . [ ت ُب ْ با ] (ع اِ) منسوب به تبان ، شلوار کوتاهی که ملاحان پوشند. (انساب سمعانی ورق 103).
تبانی . [ ت َب ْ با] (ص نسبی ) منسوب به تبانة. رجوع بهمین کلمه شود.
تبانی . [ ت ُ] (ص نسبی ) منسوب به تُبان . رجوع بهمین کلمه شود.
تبانی . [ ت َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس که در 144هزارگزی جنوب میناب و بر سر راه مالرو جاسک به م...
تبانی . [ ت َب ْ با] (اِخ ) ابوالعباس تبانی . رجوع به ابوالعباس شود.
تبانی . [ ت َب ْ با] (اِخ ) ابوالصادق تبانی . رجوع به ابوالصادق شود.
تبانی . [ ت َب ْ با] (اِخ ) ابوالصالح تبانی . رجوع به ابوالصالح شود.
تبانی . [ ت َب ْ با ] (اِخ ) ابوبشر تبانی از سلسله ٔ تبانیان است . رجوع به تبانیان شود.
تبانی . [ ت َب ْ با ](اِخ ) ابوطاهر تبانی که از اعیان قضات دوره ٔ سلطان مسعود غزنوی بود : ... و قاضی بوطاهر تبانی را که از اعیان قضات است ،...