 
        
            شرط
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ŠRṬ
    
							
    
								
        (= پیمان؛ شرط بستن) این واژه عربی است و پارسی جایگزین، اینهاست: 1ـ پاتیمان Pâtimân (پارسی باستان: patimâna)؛ 2ـ ساماژ sâmâž (سنسکریت: samâja)؛ 3ـ غنوند qonvand (پارسی نو)؛ سمیات samyât (سنسکریت: samyat)؛ 4ـ سامکت sâmket (سنسکریت: samket). *** فانکو آدینات 09163657861
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        (= وظیفه؛ مانند: من آن چه شرط بلاغ است با تو می گویم (سعدی): آن چه وظیفه ی من در پیام رسانی است، انجام می دهم). این واژه عربی است و پارسی جایگزین، این...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شرط و شرطبندی . [ ش َ طُ ش َ ب َ ] (ترکیب  عطفی ، اِ مرکب ) جنگ  و نبرد. (یادداشت  مؤلف ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بی شرط. [ ش َ ] (ص  مرکب ) (از: بی  + شرط) مطلق .بلاشرط. بی قید. (یادداشت  مؤلف ). رجوع  به  شرط شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بادشرط. [ دِ ش ُ ] (ترکیب  اضافی ، اِ مرکب ) باد شرطه . باد مساعد. (ناظم  الاطباء). باد موافق ، چون  شُرْط در اصل  بمعنی  نشان  و علامت  است  باد مواف...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این دو واژه عربی است و پارسی جایگزین، اینهاست: اوژاک داژ ūžâk dâž ؛ (اوژاک ūžâk:: حرف؛ سغدی + داژ: شرط از سنسکریت: daśâ).*** فانکو آدینات 09163657861
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صاحب شرط. [ ح ِ ش ُ رَ ] (ص  مرکب ، اِ مرکب ) رئیس  شُرطة :  طلحه  به  سیستان  آمد و برادرش  عمر صاحب الجیش  او بود و صاحب شرط او. (تاریخ  سیستان ). ر...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        (وظیفه ی پیام رسانی. سعدی: من آن چه شرط بلاغ است با تو می گویم: آن چه وظیفه ی من در پیام رسانی است، انجام می دهم). این دو واژه عربی است و پارسی جایگزی...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شرط بستن . [ ش َ ب َ ت َ ] (مص  مرکب ) گرو کردن  با کسی . نذر بستن . (یادداشت  مؤلف ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شرط کردن . [ ش َ ک َ دَ ] (مص  مرکب ) عهد کردن . بر خود لازم  گرفتن  :  چون  در تاریخ  شرطکردم  که  در اول  نشستن  بر پادشاهی  خطبه  بنویسم ... اکنون ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حروف  شرط. [ ح ُ ف ِ ش َ ] (ترکیب  اضافی ، اِ مرکب ) ادات  وابستگی . در دستور زبان  فارسی ، اگر، هرگاه . (دستور جامع صص 841-843). و در دستور زبان  عرب...