اجازه ویرایش برای همه اعضا

میان

نویسه گردانی: MYAN
میان. (اِ. ). کمر، چه از آن انسان باشد و چه حیوان. (از یادداشت مؤلف). کمر و کمرگاه. (ناظم الاطباء). کمر باشد. (فرهنگ جهانگیری). به معنی کمر است زیرا که وسط نام دو طرف بدن است. (از آنندراج) (از غیاث). به معنی کمرگاه هم هست . (برهان). به معنی وسط قد و کمر باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون): کلاسنگی در میان بسته و توبره ای در پشت انداخته. (ترجمه تفسیر طبری). بزد بر میان پلاشان گرد همه مهره پشت بشکست خرد. فردوسی . به گرسیوزاندر چنان بنگرید که گفتی میانش بخواهد برید. فردوسی . بزد بر میانش بدو نیم گشت دل برزویلا پر از بیم گشت . فردوسی . آن کمر باز کن بتا ز میان زین غم و وسوسه مرا برهان. فرخی. چریده دیولاخ آگنده پهلو به تن فربه میان چون موی لاغر. عنصری. ستیزه بدن عاشقان به ساق و میان بلای گیسوی دوشیزگان به بش و به یال. عسجدی. شاخ سمن بر گلو بسته بود مخنقه شاخ گل اندر میان بسته بود منطقه. منوچهری. گوش و پهلو و میان و کتف و جبهه و ساق تیز و فربی ونزار و قوی و پهن و دراز. منوچهری. عاشقی کو در میان خویش بر بسته ست جان بسته است از زلف معشوقان کمر شمشیر تنگ. منوچهری.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۳ ثانیه
میان خوره . [ خوَ / خ ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) آبی که به درخت یا کشت برای ضرورتی میان دو نوبت دهند. (یادداشت مؤلف ).
میان چاغه . [ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بنواز ناظر بخش شوش شهرستان دزفول ، واقع در21هزارگزی شمال خاوری شوش با 300 تن سکنه . آب آن از...
میان درق . [ دَ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر، واقع در 235هزارگزی شمال کلیبر با 273 تن سکنه . آب آن از چشمه ...
میان روزی . (ص نسبی ) نیمروزی . وسط روزی . (از یادداشت لغت نامه ).- خواب میان روزی ؛ خوابی که در وسط روز باشد. خوابیدن در بین روز.
میان رباط. [ رَ ] (اِخ )نام محلی کنار راه تهران و شاهی میان سرچمن و گردنه ٔ عباس آباد در 154هزارگزی تهران . (یادداشت مؤلف ).
میان فراخ . [ ف َ ] (ص مرکب ) که کمرگاه فربه دارد: مجفر؛ اسب میان فراخ . (منتهی الارب ).
میان قالی . (اِ مرکب ) قالی که در وسط اتاق افکنند و بر دو سوی آن ، دو کناره ، و بر سر آن ، سرانداز افکنند. قالی عریض که میان دو کناره زیر سرا...
میان سرای . [ س َ ] (اِ مرکب ) میان سرا.
میان سرون . [ س ُ ] (اِ مرکب ) ردف . کفل . عجز. (بحر الجواهر).
میان سرین . [ س ُ ] (اِ مرکب ) کفل . (یادداشت لغت نامه ). رجوع به میان سرون شود.
« قبلی ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ صفحه ۱۰ از ۲۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ ۱۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.