اجازه ویرایش برای همه اعضا

حاجب

نویسه گردانی: ḤAJB
حاجب /hājeb/ معنی ۱. دربان پادشاه و امیر؛ پرده‌دار. ۲. مانع؛ حائل. ۳. (اسم) آنچه مانع دیدن چیزی شود. ۴. (اسم) (ادبی) در بدیع، کلمه‌ای که پیش از قافیۀ اصلی تکرار می‌شود، مانند کلمۀ «یار» در این شعر: هرچند رسد هر نفس از یار غمی / باید نشود رنجه دل از یار دمی، و یا «ﻤﺎن داری» در این شعر: ای شاهِ زمین، بر آسمان داری تخت / سست است عدو تا تو کمان داری سخت (امیرمعزی: ۶۹۳). ۵. (اسم) [قدیمی] ابرو. ⟨ حاجبِ ماورا: [قدیمی] آنچه از ورای آن چیزی دیده نشود. فرهنگ فارسی عمید
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
حاجب کبیر. [ج ِ ک َ ] (اِخ ) لقب خوارزمشاه آلتونتاش است « : خوارزم بحاجب کبیر آلتونتاش داد...» (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 406). رجوع به آلتون...
حاجب بزرگ . [ ج ِ ب ِ ب ُ زُ ] (اِخ ) بارسالار. سالار بار. چنانکه از اسم او مشهود است بزرگترین حجاب شاهی یا امیری است و در زمان سلطان محمود...
براق حاجب . [ ب ُ ق ِ ج ِ ] (اِخ ) قتلغخان ، مؤسس سلسله ٔ قتلغخانیه یا قراختائیان کرمان است که از 619 تا 703 هَ . ق . در کرمان حکومت کردند. ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
قبچی حاجب . [ ق َ ج ِ ](اِخ ) قیجی . قتحی . قابجی . رجوع به قنچی حاجب شود.
طغان حاجب . [ طُ ن ِ ج ِ ] (اِخ ) یکی از امرای عصر امیر نوح سامانی که بفرمان امیر مزبور وی را کشتند. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 361). و رجوع ...
حاجب ازدی . [ ج ِ ب َ اَ ] (اِخ ) محدث . و بقول ابن عیینه از سران اباضیه است و از ابی الشعثاء بصری و حسن و غیر از آن دو روایت کند و اسودبن ...
حاجب القیل . [ ج ِب ُ ل ق َ ] (اِخ ) شاعری است از عرب . (منتهی الارب ).
حاجب الکبیر. [ اَ ج ِ بُل ْ ک َ ] (اِخ ) رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 228 س 19 شود.
حاجب نوبتی . [ ج ِ ب ِ ن َ / نُو ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ظاهراً هر یک از حُجّاب که بنوبت در شبانه روز به کار حجابت پردازند : پوشیده مث...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۶ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.