اجازه ویرایش برای همه اعضا

طیره

نویسه گردانی: ṬYRH
طیره /teyre/ ۱. خفت؛ سبکی. ۲. [مجاز] مایۀ شرمندگی و خشم. ۳. خشم و غضب. ۴. خجالت؛ شرمندگی. فرهنگ فارسی عمید
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
تیره نهاد. [ رَ / رِ ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) بدسرشت . تیره گهر : از صبح حشر تیره نهادان الم کشدیوسف ز روی آینه خجلت نمی کشد. صائب (از آنندراج )....
تیره لگام . [ رَ /رِ ل ِ ] (اِ مرکب ) جزء زیر گلوئی لگام و علاقه و منگله ای که در زیر گلوی اسب می آویزند. (ناظم الاطباء).
تیره زیاس . [ رِ ] (اِخ ) ۞ خدای شهر تب (از شهرهای باستانی مصر)که مردم این شهر او را پرستش می کردند. (از لاروس ).
تیره روزی . [ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) بدبختی . ادبار. تیره بختی . || عیاری و مکاری . (غیاث اللغات )(آنندراج ). رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن...
تیره شبان . [ رَ ش َ ] (اِخ ) تیره ای از ایل بیرانوند. (از جغرافیایی سیاسی کیهان ص 67).
تیره شدن . [ رَ / رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تاریک شدن . (ناظم الاطباء). سیاه و ظلمانی شدن . فرارسیدن شب : بباید که تا سوی ایران شویم بنزدیک ش...
تیره ضمیر. [ رَ / رِ ض َ ] (ص مرکب ) مکدرخاطر. (ناظم الاطباء). || تیره باطن و گمراه : کیست میرالشعرا گوئی و هم گوئی من نام خود خود نهی ای ...
تیره گرد. [رَ / رِ گ َ ] (اِ مرکب ) گرد تیره و سیاه . خاک سیاه برآمده از زمین . گرد و خاکی سیاه و مظلم : زمین آهنین شد هوا لاجوردبه ابر اندر...
تیره ٔ پشت . [ رَ / رِ ی ِ پ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) این کلمه را فرهنگستان ایران به جای ستون فقرات پذیرفته است . رجوع به واژه های نو...
تیره پاباغ . [ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حاجی آباد ایزدخواست است که در بخش داراب شهرستان فسا واقع است و 229 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافی...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ صفحه ۷ از ۹ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.