اجازه ویرایش برای همه اعضا

بصر

نویسه گردانی: BṢR
بصر /basar/ ۱. بینایی؛ حس بینایی. ۲. چشم. فرهنگ فارسی عمید مترادف و متضاد ۱. چشم، دیده، عین ۲. بینایی ۳. بینش، دید، آگاهی
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
بسر. [ ب ُ ] (اِخ ) ابن سعید تابعی است . (منتهی الارب ). رجوع به تاریخ الخلفا ص 163 و المصاحف ص 25 شود.
بسر. [ ب ُ ] (اِخ ) ابن سلیمان دختر وی سعید از وی روایت کرده که از پیامبر حدیث شنیدو پشت سر وی نماز گزارد. (از الاصابة باختصار). و رجوع به ...
بسر. [ ب ُ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن حضرمی وی ازصحابیانی بود که به حمص فرود آمد و بگفته ٔ احمدبن محمدبن عیسی ، ابوالمثنی از وی روایت کرده اس...
بسر.[ ب ُ ] (اِخ ) ابن عبید. تابعی است . (منتهی الارب ).
بسر. [ ب ُ ] (اِخ ) ابن عصمت مزنی از سادات مزینه بود و بگفته ٔ ابوبشر آمدی از پیامبر (ص ) شنید که می فرمود کسی که جهینه را بیازارد مرا آزرده...
بسر. [ ب ُ ] (اِخ ) سلمی پدر رافع است . رجوع به بشر و الاصابة ج 1 ص 154 و الاستیعاب شود.
بسر. [ ب ُ ] (اِخ ) ابن محجن دیلی . تابعی است . (منتهی الارب ). تابعی مشهوریست بنا به عقیده ٔ بخاری و جمهور محدثان ولی بغوی و جز او وی را ...
بسر. [ ب ُ ] (اِخ ) دهیست به حوران . (منتهی الارب ). نام قریه ای از اعمال حوران از اراضی دمشق در سرزمینی که آن را لحا گویند... آورده اند ک...
بسر. [ ب ُ ] (اِخ )نام دهی در بغداد. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
بسر. [ ب ُ س َ ](ع اِ) ج ِ بسرة. (ناظم الاطباء). رجوع به بسرة شود.
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۱۰ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.