اجازه ویرایش برای همه اعضا

بد

نویسه گردانی: BD
بد. {بُ}. (حالت اختصاری از شکل ماضی/گذشته فعل بودن). /////////////////////////////////////////////////////////////// صُبح اُمید که بُد مُعتَکِفِ پَردِه غِیب گو بُرون آی که کار شَبِ تار آخِر شد. /////////////////////// حافظ.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
بد بردن . [ ب َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) رنجیده کردن و آزردن . (آنندراج ). رنجه کردن و آزار کردن . (ناظم الاطباء).
بد بزرگ . [ ب َ دِ ب ُ زُ ] (اِ ح ) نحس اکبر یعنی کیوان (زحل ). (از مقدمه ٔ التفهیم ص قلو).
سروش بد. [ س ُ ب َ ] (اِ مرکب ) سالار فرشتگان که نخستین خرد است و به تازی عقل اول گویند و آن را سروش سالار و سروش سترگ نیز گفته و خوانده ...
طالع بد. [ ل ِ ع ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بخت بد. طالع نحس . طالع نگون . بخت نامیمون : طالع بد بود و بداختر شدم نامزد کوی قلندر شدم .نظامی ...
گاروک بد. [ ب َ ] (اِ) رئیس کارگران سلطنتی و غیره در ایران باستان .
اندرز بد. [ اَ دَ ب َ ] (ص مرکب ) ناصح . واعظ. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به اندرزبذ شود.
بد آوردن . [ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) دچار مانع شدن . شکست خوردن . بدشانسی آوردن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). پیش آمدهای بد برای کسی پیش ...
خوب و بد. [ ب ُ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) زشت و زیبا. خوش و ناخوش . بد و خوب . نیک و بد.
نیک و بد. [ ک ُ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خیر و شر. خوش و ناخوش . راحت و رنج . زیبا و زشت : سه پاس تو چشم است و گوش و زبان که زاین سه ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۶ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.