اجازه ویرایش برای همه اعضا

خشکه

نویسه گردانی: ḴŠKH
خشکه /xoške/ ۱. [عامیانه، مجاز] ویژگی دستمزدی که به‌جای جیرۀ جنسی به کسی پرداخت می‌شود: جیرۀ خشکه. ۲. (قید) [عامیانه، مجاز] نقدی. ۳. (اسم) هرنوع نانی که هنگام پختن آن را مانند بیسکویت خشک می‌کنند. خشک: سرفه‌خشکه. ۴. (اسم) نوعی فولاد سخت و بی‌آب که در قالب‌سازی به کار می‌رود. ۵. خشک‌کرده‌شده: آلبالوخشکه. فرهنگ فارسی عمید
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
خشکه ره . [ خ ُ ک َ رَ ] (اِخ ) نام گروهی و ناحیه ای است به هرسین . (یادداشت بخط مؤلف ).
خشکه سیل . [ خ ُ ک ِ س ِ ] (اِخ ) به «اق زمان کندی » در فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 رجوع شود.
خشکه شدن . [ خ ُ ک َ / ک ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خشن و خشک شدن پوست بر اندام بر اثر سرما یا جز آن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خشکه دره . [ خ ُ ک ِ دَ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شوی بخش بانه شهرستان سقز واقع در 10 هزارگزی شمال بانه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج...
خشکه دول . [ خ ُ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حسن آباد بخش حومه ٔ شهرستان سنندج ، واقع در 12 هزارگزی جنوب سنندج و 5 هزارگزی باختر راه شوسه...
خشکه دول . [ خ ُ ک ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سورسور بخش کامیاران شهرستان سنندج ،واقع در سی و چهار هزارگزی شمال خاور کامیان و یک ه...
دره خشکه . [ دَرْ رَ خ ُ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلاترزان بخش زراب شهرستان سنندج . واقع در 53هزارگزی شمال خاوری راه اتومبیل رو سنند...
خشکه هیزم .[ خ ُ ک َ / ک ِ زُ ] (اِ مرکب ) هیزم خشک : بگشتند و آتش برافروختندبدو خشک هیزم همی سوختند.فردوسی .
خشکه کاری . [ خ ُ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) دیم کاری در زراعت . (یادداشت بخط مؤلف ). || نوکاری در قنات . (یادداشت بخط مؤلف ).
خشکه مقدس . [خ ُ ک َ / ک ِ م ُ ق َدْ دَ ] (ص مرکب ) آنکه اطاعت صرف از ظواهر شریعت کند. خشک مقدس . رجوع به خشک مقدس شود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.