بستش
نویسه گردانی:
BSTŠ
بستش. [ ب َ تِ ش ِ] (اِمص) از بستن. (مصدر متعدی) [پهلوی: bastan، مقابلِ گشودن] ۱. چیزی را به چیز دیگر یا به جایی پیوند دادن؛ بند کردن. ۲. (مصدر لازم) سفت شدن؛ افسردن؛ منجمد شدن. ۳. (مصدر متعدی) منجمد ساختن. ترسم چشمت رسد که سخت خطیری چونکه نبندند خرمکت بگلو بر. منجیک . ببندم ببازو یکی پالهنگ پیاده بیایم بچرم پلنگ . فردوسی . همی جانش از رفتن من بخست یکی مهره بر بازوی من ببست . فردوسی . که فردا در آیم بمیدان جنگ ببندم مر این زابلی را دو چنگ . فردوسی . کلینوش بشنید و بر پای جست همه بندها را بتن در ببست . فردوسی . چو گودرز و گرگین و فرهاد و طوس ببندند بر کوهه ٔ پیل کوس . فردوسی . هم این نامداران و گردان که هست ببندیم کوس از بر پیل مست . فردوسی . هر آنکس که دید از درکارزار ببستند بر پیل و کردند بار. فردوسی . حدیث شاعر فالی بود قضا پیوند که فال و قصه بهم بسته اند جاویدان . ازرقی . بدو بندم من ازیرا که به تن جان را عقل بستست و به تن بسته ارکانم . ناصرخسرو.
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.