دن
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        DN
    
							
    
								
        دن . [ دَ ] (پسوند) علامت مصدر است در فارسی ، چون : کردن ، بردن ، آوردن وغیره ، و در برخی از مصادر به جای دال ، تاء آید، چون : نوشتن ، گرفتن و غیره . (یادداشت مؤلف ). این پسوند در پهلوی تَن بوده است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین). -دن از ویکیواژه پرش به ناوبری پرش به جستجو فارسی شکلهای دیگر -ْتَنْ، -یدَنْ پسوند /ـْدَنْ/ مصدرنما؛ نمودندهی مصدر، که به فرآیند میاشارد (اشاره میکند): بردن گفتن دویدن آفریدن پسوند مصدرسان؛ برای ساختن مصدر گذرا گزاری به پایان اسم یا صفت میچسبد: دگریدن بزرگیدن بهتریدن گوگلیدن برگردان مصدرساز انگلیسی: -tion (en) ردهها: وند فارسی پسوند فارسی پسوند فارسی مصدرسان پسوند فارسی مصدرساز ترجمههای فارسی
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        دن . [ دَ ] (اِ) اسم  از مصدر دنیدن . فریاد و غوغای  به  نشاط. (ناظم  الاطباء) (آنندراج ). فریاد گویند. (فرهنگ  جهانگیری ). دنه . نشاط : روز جستن  تاز...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دن . [ دَن ن  / دَ ] (از ع ، اِ) خُم  بزرگ  قاراندود و یا درازتر از سبو یا کوچکتر از آن ، و بر زمین  ایستادن  نتواند مگر جایی  برای  آن  بکنند. ج ، دن...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دن . [ دَ ] (پسوند) علامت  مصدر است  در فارسی ، چون : کردن ، بردن ، آوردن  وغیره ، و در برخی  از مصادر به  جای  دال ، تاء آید، چون : نوشتن ، گرفتن  و ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دن . [ دُ ] (آسی ، اِ) در زبان  آسیان  به  معنی  رود است و نام  دن  رود معروف  همین  کلمه  است  و شاید دُنیپِر ودُنیسِر نیز از همین  کلمه  باشد. (یادد...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دن . [ دِ ] (اِ) مخفف  دین  : هرکه  آخربین  بود او مؤمن  است هرکه  آخوربین  بود او بی دن  است .مولوی .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دن . [ دَن ن  ] (اِخ ) (نهر ...) در نزدیکی  بغداد نزدیک  ایوان  کسری  واقع شده  و حفر آن  یکی  از کارهای  سودمند خسرو انوشیروان  بوده  است . (از معجم ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دن . [ دُ ] (اِخ ) رود تانامیش  قدما، در جنوب  روسیه  که  به  بحر آزف  می ریزد. (یادداشت  مؤلف ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        کام دن . [ دِ ] (اِخ )  ۞  ویلیام . باستان شناس  انگلیسی  که  در لندن  به  دنیا آمد (1623-1551 م .). وی  مؤلف  کتاب  کرگرافی  بریتانیای  بزرگ  است   ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        کام دن . [ دِ ] (اِخ )  ۞  شهری  است  در ایالت  متحده ٔ آمریکا به  ایالت  نیوجرسی . 124500 تن  سکنه  دارد. و صنعت  فلزکاری  آن  معروف  است .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        کرخه دن . [ ک َ خ ِ دُ ] (اِخ ) نامی  که  یونانیان  به  قرطاجنه  داده اند. (از تاریخ  ایران  باستان  ج  2 ص  1454). رجوع  به  قرطاجنه  شود.