اجازه ویرایش برای همه اعضا

بار

نویسه گردانی: BAR
بار /bār/ معنی ۱. آنچه به‌وسیلۀ انسان، حیوان، وسیلۀ نقلیه، یا چیز دیگر حمل می‌شود. ۲. بچه‌ای که در شکم مادر است؛ جنین. ۳. میوه؛ بَر. ۴. مفهوم؛ معنی: بارِ عاطفی سخن. ۵. [مجاز] وظیفه؛ مسئولیت: بار زیادی بر دوشش بود. ۶. مس و سایر فلزات که با سیم و زر مخلوط کنند. ۷. (کشاورزی) کود. ۸. (پزشکی) جِرمی که در اثر اختلال دستگاه گوارش بر روی زبان پیدا می‌شود. ⟨ بار آوردن: (مصدر لازم) ۱. میوه آوردن درخت؛ میوه دادن؛ ثمر دادن: ◻︎ برانداز بیخی که خار آورد / درختی بپرور که بار آورد (سعدی۱: ۹۷). ۲. (مصدر متعدی) پرورش دادن فرزند؛ تربیت کردن. ⟨ بار بردن: بردن بار از جایی به جای دیگر؛ به پشت کشیدن بار. ⟨ بار بستن: (مصدر متعدی) ۱. بستن بار؛ به‌هم بستن و پیچیدن چیزی برای حمل کردن به‌وسیلۀ چهارپا یا گاری یا اتومبیل و امثال آن‌ها. ۲. (مصدر لازم) [مجاز] سفر کردن. ۳. (مصدر لازم) آماده برای سفر شدن: ◻︎ گو میخ مزن که خیمه می‌باید کند / گو رخت منه که بار می‌باید بست (سعدی۲: ۷۱۶). ⟨ بار خاطر: [قدیمی، مجاز] آن‌که موجب زحمت و اندوه هم‌صحبت و هم‌نشین خود بشود. ⟨ بار دادن: (مصدر لازم) ۱. میوه دادن درخت؛ بر دادن. ۲. گل دادن گیاه. ۳. (کشاورزی) کود دادن به زمین. ⟨ بار دل: [مجاز] غم؛ غصه؛ اندوه؛ اندیشۀ روزگار. ⟨ باروبندیل: [عامیانه] اسباب و اثاث و خرده‌ریز که کسی با خود از جایی به جای دیگر می‌برد. ⟨ باروبنه: اسباب و اثاث و لوازم زندگی که به جایی حمل کنند: ◻︎ که ما ماندگانیم و هم گرسنه / نه توشه‌ست ما را نه باروبنه (فردوسی: ۸/۷۶). ⟨ زیر بار رفتن: ۱. باری بر دوش گرفتن. ۲. [مجاز] عهده‌دار شدن کاری یا پذیرفتن امری بر‌خلاف میل. فرهنگ فارسی عمید مترادف و متضاد ۱. پاس، دفعه، مرتبه، مرحله، مره، نوبت، وعده، وهله ۲. بر، ثمر، ثمره، حاصل، محصول، میوه ۳. بنه، توشه، حمل، محمول، محموله ۴. شرفیابی ۵. رستوران، کاباره، مشروبفروشی، میخانه ۶. ثقل، گرانی، وزن ۷. اجازه، رخصت ۸. کود ۹. جنین ۱۰. رنج، مشقت فعل بن گذشته: بار آمد بن حال: بار آ دیکشنری انگلیسی ترکی عربی bar, barroom, brunt, cafe, cargo, charge, consignment, encumbrance, freight, fruit, goods, lading, load, pack, public house, ruck, sitting, stretch, tax, time, traffic, weight, yield
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
نوشین بار. [ شیم ْ ] (ص مرکب ) کنایه از شیرین : چید از آن میوه های نوشین بارخورد از آن شوشه های شیرین کار.نظامی .
یاقوت بار. (نف مرکب ) که یاقوت از آن می بارد : بیا ساقی آن آب یاقوت واردرافکن بدان جام یاقوت بار ۞ . نظامی . || اشک خونین بارنده . اشکبا...
بار یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) بمعنی رخصت و دستوری یافتن بحضور امرا و سلاطین . (آنندراج ). اجازه یافتن . پذیرفته شدن در بارگاه . رخصت دخول ی...
بار نهادن . [ ن َ / ن ِ دَ ] (مص مرکب ) به زمین نهادن بار. بار بنهادن . (ناظم الاطباء: بار). || کنایه از زادن باشد. (برهان ). کنایه از زاییدن...
حاجب بار. [ ج ِ ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آذن . بواب ۞ . || جبرئیل .
حسین بار. [ ح ُ س َ ن ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲبن عیددوس صوفی شاعر. در شهر قرین دوعنیة در حضرموت در 1250 هَ . ق . / 1834 م . متولد شده و در...
بار گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بار از گرده ٔ ستور پایین آوردن . (ناظم الاطباء: بار). رجوع به آنندراج شود. || قبول حمل باری از شهری ب...
بار گسستن . [ گ ُ س َ ت َ ] (مص مرکب )پایان یافتن بار. تمام شدن آن . برهم خوردن آن . شکسته شدن آن . خاتمه یافتن آن . رجوع به «بار» شود : ...
بار گشودن . [ گ ُ دَ ](مص مرکب ) بار از ستور به زمین نهادن و گشودن آن .
بار داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) حامله بودن . بچه در شکم داشتن : یکی خوب چهره پرستنده دیدکجا نام او بود ماه آفریدکه ایرج بدو مهر بسیار داشت ق...
« قبلی ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ صفحه ۱۰ از ۱۵ ۱۱ ۱۲ ۱۳ ۱۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.