قفل
نویسه گردانی:
QFL
قفلqofl معنی وسیلهای فلزی که به در صندوق یا خانه میزنند و در را با آن میبندند؛ کلیدان. ⟨ قفل ابجد: نوعی قفل که با حروف الفبا باز و بسته میشود. ⟨ قفل رومی: (موسیقی) [قدیمی] از الحان سیگانۀ باربد: ◻︎ چو قفل رومی آوردی در آهنگ / گشادی قفل گنج از روم و از زنگ (نظامی۱۴: ۱۸۰)، ◻︎ بلبل همیسراید چون باربَد / قالوس و قفل رومی و جالینوس (عنصری: ۳۳۷). مترادف بسته، بند، کلون، کوپله ≠ کلید برابر پارسی چیلان
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
قفل . [ ق َ ] (ع اِ) هرچه خشک گردد از درخت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (مص ) برگشتن ، یا از سفر برگشتن . || بازگرداندن : قفل الامیر ا...
قفل . [ ق َ ف َ ] (ع اِ) اسم جمع به معنی قُفّال ، یعنی بازگردندگان از سفر. (منتهی الارب ). رجوع به قُفّال شود.
قفل . [ ق ُ ] (ع اِ) درختی است حجازی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). درقش . (منتهی الارب ). || نشان . || کلیدانه . (منتهی الارب ). آهنی ا...
قفل . [ ق ُ ] (اِخ ) قلعه ای است به یمن . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
قفل . [ ق ُ ] (اِخ ) موضعی است ، و در شعر ابوتمام از آن یاد شده است . (معجم البلدان ).
قفل . [ ق َ ف َ ] (اِخ ) کوه های قرمزرنگی است در راه مکه از طریق بستان ابن عامر به سوی قرن المنازل . (معجم البلدان ).
قفل . [ ق ُ ف ُل ل ] (ع اِ) آنچه بدان در را بندند. (اقرب الموارد).
قفل گر. [ ق ُ گ َ ] (ص مرکب ) قفل ساز. آنکه قفل ها بسازد. (آنندراج ) : بر دکان قفل گر خواهم گذشت قفلی ازبهر دکان خواهم گزید. خاقانی .وآن قفل گ...
قفل ساز. [ ق ُ ] (نف مرکب ) سازنده ٔ قفل . رجوع به قفل شود.
قفل دار. [ ق ُ ] (نف مرکب ) گنج دار. خزانه دار : به قارونی قفل داران گنج طمع دارم اندازه ٔ دسترنج .نظامی .