اجازه ویرایش برای همه اعضا

طرف

نویسه گردانی: ṬRF
طرف. [طَرَ]. (ا. ع.) صاحب آنندراج آرد: حریف و فارسیان بمعنی مقابل و هم پیشه استعمال نمایند و به همین مناسبت، منکوحه را نیز گویند، چنانکه گویند: امروز طرف فلان کس مرد: رمز بر نکته دقیق و طرف بخت عوام گر گلو پاره کنم کس به سخن وانرسد. سنجر کاشی. ناشسته روست آینه، با او طرف شدن هرگز نزیبد از تو به زیبائیت قسم. نورالعین واقف. منعم و درویش همدوشند در دیوان عدل در ترازو سنگ بی قیمت بود با راز طرف. محمدرفیع واعظ قزوینی. طرف صحبت من یک طرف افتاد و برفت بلبلی نیست چه لذت ز غزلخوانی من. محسن تأثیر. طرف دَعوی (party) (یا: طرف شکایت) در حقوق، به معنای شخص یا اشخاص طرف دعوی که در رسیدگی قضایی مشارکت دارند. طرف دعوی: حریف، مدعی برابر پارسی: همآورد، خوانده، هماورد معنی انگلیسی: party to a suit, litigant دعوا ادّعای شخصی علیه شخصی دیگر نزد حاکم است. به اقامه کننده دعوا «مدّعی» یا «خواهان»، به طرف مقابل که دعوا علیه او اقامه شده «مدّعیٰ علیه» یا «خوانده» (جاحد) و به حقّ مورد ادعا «مدّعیٰ به» یا «خواسته» گویند که از عنوان یاد شده در باب قضاء بحث کرده‌اند.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
بی طرف . [ طَ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی + طرف ) آنکه بی طرفی بخود گرفته است . (یادداشت مؤلف ). آنکه جانبداری نکند. کسی که تعصب ندارد. || (ا...
شش طرف . [ ش َ / ش ِ طَ / طَ رَ ] (اِ مرکب ) شش جهت که مشرق و مغرب و شمال و جنوب و فوق و تحت باشد. (ناظم الاطباء). به معنی شش جهت و شش سو ...
بنی طرف . [ ب َ طُ رُ ] (اِخ ) قبیله ای از قبایل عرب خوزستان . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 92). از عشایر عرب خوزستان ، مشتمل بر 2500 خانوار است ک...
طرف گیر. [ طَ رَ ] (نف مرکب ) آنکه طرف کسی نگاه دارد. طرفدار. حامی . حمایت کن .
یک طرف . [ ی َ / ی ِ طَ رَ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) یک سو و یک کناره و در یک کنار. (ناظم الاطباء).- یک طرف افتادن ؛ مقابل شدن . طرف شدن . (آنن...
به معنای گوشه کلاه میباشد. در غزل حافظ این کلام نگین وار میدرخشد: ای خونبهای نافه چین خاک راه تو // خورشید سایه پرور طرف کلاه تو (غزل شماره ...
طرف گیری . [ طَ رَ گی ] (حامص مرکب ) جانب داری . حمایت . طرفداری .
این طرف . [ طَ رَ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) این جانب . این سو. (فرهنگ فارسی معین ). این کنار. (ناظم الاطباء).
صاحب طرف . [ ح ِ طَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مرزبان . سرحددار. کنارنگ : و مرزبان صاحب طرفان را خوانده اند... (مجمل التواریخ و القصص ). و هنگام حرک...
طرف الظل . [ طَ رَ فُظْ ظِل ل ] (ع اِ مرکب ) در تداول عارفان کنایه ازمفارقت هیولی از صورت است : و صارت الشمس فوق رؤوسنا اذ وصلنا الی طرف ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۶ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.