اجازه ویرایش برای همه اعضا

معلق

نویسه گردانی: MʽLQ
معلق. [مُ عَ ل لِ]. (ا. نف.). که تعلیق نویسد، شارح، مفسر. نویسنده شرح و تعلیقات بر متون. (معادل انگلیسی: commentator.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
معلق زدن . [ م ُ ع َل ْ ل َ زَ دَ ] (مص مرکب ) حرکت کردن داربازان و بازیگران به وضعی که واژگون گشته به سرعت باز راست شوند چنانکه کبوترا...
حصار معلق . [ ح ِ رِ م ُ ع َل ْ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حصار فیروزه . کنایت از آسمان . (مجموعه ٔ مترادفات ) (آنندراج ).
خاک معلق . [ ک ِ م ُ ع َل ْ ل َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خاک مطبق . کره ٔ زمین . (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ). رجوع به خاک مطبق شود.
اجل معلق .[ اَ ج َ ل ِ م ُ ع َل ْ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مرگ ناگهانی : مثل اجل معلق . رجوع به امثال و حکم شود.
معلق زنان . [ م ُ ع َل ْ ل َ زَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال معلق زدن . در حال رقص و بازی و شادمانی : دوش معلق زنان کبوتر دولت آمد و اقبال ن...
معلق شدن . [ م ُ ع َل ْ ل َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آویخته شدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || برکنار شدن موقت عضوی از اعضای ادارات دولتی ا...
معلق کردن . [ م ُ ع َل ْ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آویختن . آویزان کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || منوط کردن . (یادداشت به خط مرحوم ده...
معلق گشتن . [ م ُ ع َل ْ ل َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) معلق شدن . آویخته شدن . آویزان شدن : ابلیس برید از آن علاقت کو گشت به دامنش معلق . ناصرخس...
معلق کشیدن . [ م ُ ع َل ْ ل َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) نوعی از ورزش کشتی که سر بر زمین گذاشته آن طرف غلطیدن باشد به هندی کلابازی گویند....
معلق بریان . [ م ُ ع َل ْ ل َ ب ِ ] (اِ مرکب ) ظاهراً بریانی که بر تنور یا تنوره می آویخته اند تاسرخ شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دلم ت...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.