اجازه ویرایش برای همه اعضا

هزل

نویسه گردانی: HZL
همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی دری است: گَنگَل. هزلیات: گنگلان.*** فانکو آدینات 09163657861
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
حذل . [ ح َ ] (ع اِمص ) میل : حذلک مع فلان ؛ ای میلک . (منتهی الارب ).
حذل . [ ح َ ذَ ] (ع مص ) حذل عین ؛ افتادن مژه وروان شدن آب از آن و سرخ شدن و دمیدن جای مژه . (منتهی الارب ). ریزنده شدن مژه و سرخ شدن...
حذل . [ ح َ ذَ ] (ع اِ) نوعی از حبوب و از آن نان سازند. (منتهی الارب ). نوعی از حبوب که بپزند و بخورند. (مهذب الاسماء). || کرانه ٔ دامن پ...
حذل . [ ح ُ ] (ع اِ) اصل . (منتهی الارب ). || کرانه ٔ پیراهن و اِزار. رجوع به ماده ٔ قبل شود. || هو فی حذل امه ؛ او در کنار مادر خویش است...
حذل . [ ح ُ ذَ ] (ع اِ) اصل . || نیفه ٔ شلوار. || کرانه ٔ دامن پیراهن . (منتهی الارب ).
حذل . [ ح ِ ] (ع اِ) اصل . || باری که از آن گرانبار روند. (منتهی الارب ).
حذل . [ ح ُ ذُ ] (ع اِ) ابوالحضض . صبر. وج . بژه . رجوع به ابوالحضض شود.
حضل . [ ح َ ] (ع مص ) تباه شدن : حضل نخله ؛ تباه شدن بن شاخهای آن . حضلة. (آنندراج ) (منتهی الارب ).
حظل . [ ح َ ] (ع مص ) واداشتن از تصرف . (تاج المصادر بیهقی ) (مهذب الاسماء). بازداشتن از تصرف . حجر. منع از تصرف . || بازداشتن از حرکت . بازدا...
حظل . [ ح َ ظِ ] (ع ص ) حظال . حظول . مقتر. آنکه بر اهل و عیال بنفقه شمار کند. آنکه بر نفقه خواران خود تنگ گیرد. مرد سخت گیرنده با اهل خود. ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.