قلع
نویسه گردانی:
QLʽ
(فلز روی): همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ارژیژ aržiž (سغدی) ***فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
قلع. [ ق َ ] (ع مص ) از بیخ برکندن یا از جای برگردانیدن . || قُلِعَ قلعاً؛ معزول گردیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قلع. [ ق َ ] (ع اِ) توشه دان شبان که در آن آلات و اسباب خود دارد. و قَلَع نیز گویند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، قُلوع ، اَقْلُع. (اقر...
قلع. [ ق َ ل َ ] (ع مص ) بر زین نتوان نشستن . || ثبات و ستواری نگرفتن پای در کُشتی . || از کندی خاطر به سخن پی نبردن و نفهمیدن . (اقرب ...
قلع. [ ق ِ ] (ع ص ) آنکه بر زین نتواند نشست . (منتهی الارب )(اقرب الموارد). || کندخاطر که سخن را نفهمد. (منتهی الارب ). || (اِ) روز زایل ...
قلع. [ ق َ ل ِ ](ع اِ) توشه دان شبان ، و این لغتی است در قَلْع. ج ، قِلَعة. || (ص ) مرد سست پای در کُشتی . (منتهی الارب ). || مرد کم فهم ک...
قلع. [ ق ِ ل َ ] (ع اِ) ج ِ قِلْعة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قلعة شود.
قلع. [ ق ُ ] (ع ص ) مرد توانا در رفتار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و در وصف رسول خدا صلی اﷲعلیه و آله است : اذا زال زال قلعاً به ضم و ...
قلع. [ ق َ ل َ ] (ع اِ) قِلاع . قُلوع . ج ِ قلعة، به معنی حصار و پناهگاه در کوه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قلعة شود.
قلع. [ ق َ ل َ ] (اِخ ) موضعی است ، و در شعر عمروبن معدیکرب از آن یاد شده است . (معجم البلدان ).
ارزیز پارسی، رصاص تازی، قلعی مستعرب کلهی پارسی. (tin) انگلیسی قلع عنصر شیمیایی است که در جدول تناوبی با نشان Sn وعدد اتمی 50 وجود دارد.این فلز ضعیف چ...