 
        
            ارث
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ʼRṮ
    
							
    
								
        همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: راونگ rāvang (اوستایی: ravangh)***فانکو آدینات 09163657861
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۶۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        عرث . [ ع َ ] (ع  مص ) برکندن .  || مالیدن .  ||  برکنده  شدن . (منتهی  الارب ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عرس . [ ع َ ] (ع  مص ) بستن  گردن  شتر را به  بازوی  وی . (از منتهی  الارب ). عرس  البعیر؛ گردن  آن  شتر را به  بازویش  بست  در حالی  که  شتر سینه ٔ خ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عرس . [ ع َ ] (ع  اِ) ستونی  است  در میان  خیمه . (منتهی  الارب ). عمودی  است  در وسط «فسطاط». (از اقرب  الموارد). ||  رسن . (منتهی  الارب ). حبل . (ا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عرس . [ ع َ رَ ] (ع  مص ) متحیر و سرگشته  گردیدن . (از منتهی  الارب ) (از ناظم  الاطباء).  ||  بازداشتن . (از منتهی  الارب ). خودداری  کردن  و بخل  ور...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عرس . [ ع َ رِ ] (ع  ص ) سرگشته . (منتهی  الارب ). مدهوش  و حیران . (از اقرب  الموارد).  ||  لازم  گیرنده ٔ چیزی .  ||  ترسنده . (منتهی  الارب ) (ناظم...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عرس . [ ع ِ ] (ع  اِ) زن  باشوی . (منتهی  الارب ). همسر و زن  مرد. (از اقرب  الموارد).  ||  مرد با زن . (منتهی  الارب ). شوهر زن . (از اقرب  الموارد)....
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عرس . [ ع ُ ] (ع  اِ) شتر بچه ٔ خردسال . (ناظم  الاطباء) (منتهی  الارب ). فصیل  کوچک  و صغیر. (از اقرب  الموارد). عَرس . رجوع  به  عَرس  شود. ج ، اَعر...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عرس . [ ع ُ رُ ] (ع  اِ) نکاح  و عروسی . (ناظم  الاطباء). زفاف . (اقرب  الموارد). عُرس . رجوع  به  عُرس  شود.  ||  مهمانی  عروسی . (منتهی  الارب ). طع...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عرس . [ ع ُ رُ ] (اِخ ) جایگاهی  است  در بلاد هذبل . (از معجم  البلدان ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عرص . [ ع َ ] (ع  مص ) پیوسته  با درخش  و رعد ماندن  هوا. (از منتهی  الارب ). پیوسته  با درخش  و تندر گردیدن  هوا. (از ناظم  الاطباء). دوام  یافتن  بر...