غنی
نویسه گردانی:
ḠNY
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پربار، سرشار (دری) آدوگ ādug (پارتی، پهلوی و مانوی) دستن dastan (مانوی). دارا و دارنده به معنی غنی نیست؛ زیرا غنی یعنی بسیار دارنده. ***فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۴۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
غنی شدن . [ غ َ ش ُ دَ ](مص مرکب ) توانگر و بی نیاز شدن . رجوع به غنی شود.
غنی زاده . [ غ َ دَ ] (اِخ ) محمود غنی زاده ٔ سلماسی . در سلماس به سال 1296 هَ . ق . به دنیا آمد و به استانبول و پس از آن به برلین رفت و در...
غنی بیگلو. [ غ َ ب ِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای چهارگانه ٔ بخش ماه نشان شهرستان زنجان است .این دهستان در قسمت شمال خاوری بخش و خاور رو...
قاسم غنی . [ س ِ م ِ غ َ ] (اِخ ) (دکتر...) رجوع به غنی شود.
غنی کردن . [ غ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) توانگر ساختن . بی نیاز کردن . رجوع به غنی شود : آن را که در رکوع غنی کرد بی سؤال درویش را به پیش پیمب...
غنی یزدی . [ غ َ ی ِ ی َ ] (اِخ ) سیدمیرزا محمدغنی . شاعری زبردست و منشی و مستوفی بود. رجوع به الذریعه ج 8 ص 793 و آتشکده ٔ یزدان ص 313 شود.
غنی لاهیجی . [غ َ ی ِ ] (اِخ ) ملازم سلطان خان احمد بود. این دو بیت از غزلی است که در ملازمت سلطان نامبرده گفته است :دلم خود را بلاگردان ...
غنی گردیدن . [ غ َ دی گ َ دَ ] (مص مرکب ) غنی شدن . توانگر و بی نیاز گردیدن . رجوع به غنی شود : آن نه مال است که چون دادیش از تو بشودزو ...
غنی کشمیری . [ غ َ ی ِک َ ] (اِخ ) محمد طاهر. در تحصیل علوم سعی کرد. با وجود حداثت سن در کمال بی تعلقی بود. چشم بر زخارف دنیا نگشود، از این ...
قنی . [ ق َ ] (اِخ ) موضعی است به یمن . (منتهی الارب ).