و
نویسه گردانی:
W
و: va (حرف ربط و عطف) در سنسکریت va بوده و در واژه ی اکشی بهرووه akŝi-bhru-va (چشم و ابرو) آمده است. (فرهنگ سنسکریت - انگلیسی مونیر ویلیامز چاپ 1964 ص. 3، ستون 3). ***فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۲,۱۴۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۷۵ ثانیه
دار و دسته . [ رُ دَ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) پیروان و اطرافیان چیزی یا کسی ؛ دار و دسته ٔ فلان کس . || دارو دسته راه انداختن ؛ برانگی...
دار و بگیر.[ رُ ب ِ ] (اِ مرکب ) داروگیر. داروبرد : زبان گردان گویا شود به داروبگیردل دلیران مایل شود به جور و ستم .فرخی .
دار و مدار. [ رُ م َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) انتظام امور. || مایملک شخص . دارایی . (ناظم الاطباء). اما صحیح کلمه «دار و ندار» است . رجوع به...
دار و ندار. [ رُ ن َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب )تمام هستی و مایملک کسی : دار و ندار من همین است .
داغ و درد. [ غ ُ دَ ] (ترکیب عطفی ) از اتباع است : یکی نامه بنوشت با داغ و درددو دیده پر از خون و رخ لاجورد. فردوسی .سپاهی همی رفت رخسار...
داد و ستاد. [ دُ س ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) داد و ستد. (آنندراج ). رجوع به داد و ستد شود.
داد و ستان . [ دُس ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) داد و ستد : نقد سخنت چو رایج افتاددر داد و ستان آفرینش . انوری .رجوع به داد و ستد شود.
داد و بخشش . [ دُ ب َ ش ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) عطا و دهش . || قسط. (دهار). رجوع به داد و رجوع به بخشش شود.
داد و ستدی . [ دُ س ِ ت َ ] (ص نسبی ) منسوب به داد و ستد. قبض و اقباضی . تصرفی . بده بستانی : سایر سرکارات خرج ارقام مناصب و ملازمت و احکا...
داد و هی ی . [ وَ ی َ ] (اِخ ) نام پدر بَغَ بوخش َ پارسی از دوستان داریوش بزرگ و از جمله کسانیکه هنگام قتل گئوماتای غاصب که خود را بردیا پ...