عمق
نویسه گردانی:
ʽMQ
گفی gafy (اوستایی: gafya) ژرفا، گودی (دری) ***فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
عمق . [ ع َ ] (ع اِ) غوره ٔ خرما در آفتاب نهاده جهت خشک شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کرانه ٔ دشت دور از دیدار. (منتهی الارب )...
عمق . [ ع َ ] (اِخ ) قلعه ای است ویران بر فرات ، از آن است موبد خلیل بن ابراهیم . (منتهی الارب ).
عمق . [ ع َ ] (اِخ ) چشمه ای است در وادی فرع . (منتهی الارب ).
عمق . [ ع َ ] (اِخ ) کوره ای است در نواحی حلب در شام . و ابتدا از نواحی انطاکیه بشمار می رفت و نام آن در شعر متنبی و ابوالعباس صفری آمده ...
عمق . [ع َ ] (اِخ ) وادیی است از وادیهای طائف . و هنگام محاصره ٔ طائف حضرت رسول (ص ) به این مکان فرودآمدند. در آنجا چاهی است که عمیقتر از...
عمق . [ ع َ ] (اِخ ) موضع و جایگاهی است بنزدیکی مدینه از بلاد مُزَینه ، و عبیداﷲبن قیس بیت شعری درباره ٔ آن دارد که در معجم البلدان مذکور ا...
عمق . [ ع َ م َ ] (اِخ ) موضعی یا آبی است به بلاد مزینه . (منتهی الارب ). عَمق .
عمق . [ ع َ م َ ] (ع اِ) حق و استحقاق . (اقرب الموارد). حق . یقال : له فیه عمق ؛ یعنی مر او را حقی است در آن . (منتهی الارب ).
عمق . [ع ِ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَمیقة. رجوع به عمیقة شود.
عمق . [ ع ُ ] (ع مص ) دورتک و دراز گردیدن . (منتهی الارب ). دور و دراز و گسترده و عمیق شدن . (از اقرب الموارد). عَماقة. رجوع به عماقة شود.