 
        
            عمق
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ʽMQ
    
							
    
								
        گفی gafy (اوستایی: gafya) ژرفا، گودی (دری) ***فانکو آدینات 09163657861
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        عمق . [ ع َ ] (ع  اِ) غوره ٔ خرما در آفتاب  نهاده  جهت  خشک  شدن . (منتهی  الارب ) (از اقرب  الموارد).  ||  کرانه ٔ دشت  دور از دیدار. (منتهی  الارب )...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمق . [ ع َ ] (اِخ ) قلعه ای  است  ویران  بر فرات ، از آن  است  موبد خلیل بن  ابراهیم . (منتهی  الارب ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمق . [ ع َ ] (اِخ ) چشمه ای  است  در وادی  فرع . (منتهی  الارب ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمق . [ ع َ ] (اِخ ) کوره ای  است  در نواحی  حلب  در شام . و ابتدا از نواحی  انطاکیه  بشمار می رفت  و نام  آن  در شعر متنبی  و ابوالعباس  صفری  آمده  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمق . [ع َ ] (اِخ ) وادیی  است  از وادیهای  طائف . و هنگام  محاصره ٔ طائف  حضرت  رسول  (ص ) به  این  مکان  فرودآمدند. در آنجا چاهی  است  که  عمیقتر از...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمق . [ ع َ ] (اِخ ) موضع و جایگاهی  است  بنزدیکی  مدینه  از بلاد مُزَینه ، و عبیداﷲبن  قیس  بیت  شعری  درباره ٔ آن دارد که  در معجم  البلدان  مذکور ا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمق . [ ع َ م َ ] (اِخ ) موضعی  یا آبی  است  به  بلاد مزینه . (منتهی  الارب ). عَمق .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمق . [ ع َ م َ ] (ع  اِ) حق  و استحقاق . (اقرب  الموارد). حق . یقال : له  فیه عمق ؛ یعنی  مر او را حقی  است  در آن . (منتهی  الارب ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمق . [ع ِ م َ ] (ع  ص ، اِ) ج ِ عَمیقة. رجوع  به  عمیقة شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمق . [ ع ُ ] (ع  مص ) دورتک  و دراز گردیدن . (منتهی  الارب ). دور و دراز و گسترده  و عمیق  شدن . (از اقرب  الموارد). عَماقة. رجوع  به  عماقة شود.