مقوی
نویسه گردانی:
MQWY
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: نیروبخش، نیروزا، توانبخش (دری) پرویژن parvižen (سغدی: parvežne) ***فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
مقوی . [ م ُ ق َوْ وی ] (ع ص ) توانایی دهنده و تواناکننده . (آنندراج ). قوت دهنده و تواناکننده و استوار و محکم کننده و مضبوطکننده . (ناظم الاطب...
مقوی . [ م ُق ْ ] (ع ص ) ستور توانا وگویند فرس مُقْو و گویند فلان قوی مُقْو؛ یعنی فلان خودش توانا و دارای ستور تواناست . (از منتهی الارب ) (از...
مقوی . [ م ُ ق َوْ وا ] (ع اِ) مقوا. (ناظم الاطباء) : ایجاد کلاه نظامی که عبارت است از پوست بخارایی بدون مقوی مشتمل بر کلگی از مخمل سیاه...
مغوی . [ م ُغ ْ ] (ع ص ) گمراه سازنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که گمراه می سازد واغوا می کند. (ناظم الاطباء). و رج...
مغوی . [ م َ غ ْ وی ی ] ۞ (ع ص ) تهی شکم و گویند بِت ﱡمغویاً؛ یعنی تهی شکم خوابیدم . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (...