نتایج جستجو

۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
داستان . (اِ) حکایت . نقل . قصه . سمر. سرگذشت . حدیث . افسانه . (برهان ). دستان . فسانه . حادثه . ماجری . ماوقع. حکایت تمثیلی . واقعه . حکا...
داستان . (اِخ ) ظاهراً نام محلی بوده است در بسطام . حمداﷲ مستوفی در نزهةالقلوب آرد: دیگر در بسطام در مزار شیخ المشایخ ابوعبداﷲ داستا...
هم داستان . [ هََ ] (ص مرکب ) دو کس را گویند که پیوسته با هم سخن کنند و حکایت گویند و صحبت دارند. || موافق . (برهان ). متفق . هم س...
داستان سرا. [ س َ ](نف مرکب ) داستان سرای . سامر. قصه گوی . افسانه سرای .
داستان گوی .(نف مرکب ) قصه پرداز. حکایت گوی . قصه گوی : چون برآن داستان غنود سرم داستان گوی دور شد ز برم .نظامی .
داستان نگار. [ ن ِ ] (نف مرکب ) داستان نویس . نگارنده ٔ داستان .
داستان شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب )مشهور شدن . شهره گشتن . بلندآوازه گشتن : به ایران و توران بر راستان شد آن شهر خرم یکی داستان . ...
داستان زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) ضرب المثل . ارسال المثل . تمثل . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). تمثیل . ارسال مثل کردن . مثل راندن . ن...
داستان نویس . [ ن ِ ] (نف مرکب ) قصه نویس . محرر حکایت . واقعه نویس . سرگذشت نویس . مورخ .
داستان نویسی . [ ن ِ] (حامص مرکب ) عمل داستان نویس . واقعه نویسی . مورخ .
رستم داستان . [ رُ ت َ م ِ ] (اِخ ) رستم دستان . همان رستم است که پهلوانیست معروف . (آنندراج ) : کای رایت کاویان تته وی رستم داس...
آنچه ما در اینجا بنام «داستان کوتاه» از آن یاد می کنیم، گونه ای ادبی است که تا یکی دو قرن پیش توجه چندانی بدان نمی شد و نقدکنندگان ادبی، ارز...
داستان رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) نقل شدن قصه . گفته شدن واقعه . نقل شدن حکایت : همی رفت هرگونه ای داستان چه از بدنژاد و چه ...
داستان دیدن . [ دی دَ ] (مص مرکب ) مشهور و برملا دیدن .آشکارا دیدن . مقابل پنهان و مخفی دیدن : هلد بشهر خجند اندرون به پنهانی وزآن ...
داستان بودن . [ دَ ] (مص مرکب ) مثل بودن . شهره بودن . مثل سائر شدن . شهره گشتن : ز جود تو من از گیتی بنعمت داستان بودم بحکمت مر...
داستان نگاری . [ ن ِ ] (حامص مرکب ) عمل داستان نگار.
داستان کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آشکار کردن . سمر کردن . شهره ساختن : ز جود تو من از گیتی بنعمت داستان بودم بحشمت مر مرا همچون ف...
داستان گفتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) امتثال . (منتهی الارب ). مثل آوردن . حکمت گفتن . مثل زدن : سزد گر بگویم یکی داستان که باشد خرد...
داستان شمردن . [ ش ِ / ش ُ م َ / م ُ دَ ] (مص مرکب )افسانه انگاشتن . از عالم داستان داشتن : هر داستان که آن نه ثنای محمد است دستا...
داستان آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) حکایت کردن : او سلیمان است و من موری ۞ بیادش زنده ام زنده ماناد او کز او این داستان آورده ...
داستان راندن . [ دَ ] (مص مرکب ) قصه کردن . حکایت کردن . حدیث کردن . گفتگو کردن : فرستاد کس بخردان را بخواندبسی داستان پیش ایشان ...
داستان پرداختن . [ پ َ ت َ ] (مص مرکب ) قصه کردن . حدیث کردن . افسانه گفتن . حکایت گفتن : داستان نقش پردازی بمشق سادگی میتوان پرد...
داستان فرستادن . [ ف ِ رِدَ ] (مص مرکب ) نامه یا پیغام فرستادن : گر ایدونکه باشید همداستان به رستم فرستم یکی داستان .فردوسی .
سر داستان گشادن . [ س َ رِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از شروع کردن حرف و حکایت . (آنندراج ) : درد دل ما شنیدنی نیست مگشا سر داستان م...
داستان فیل و مردان نابینا یا فیل و کوران داستانی‌است تمثیلی و عارفانه، که برای روشن کردن نقص کشف حسی به آن استشهاد شده‌است. ریشه این داستان ...