نتایج جستجو

۱۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
دندان . [ دَ ] (اِ) سن . (ترجمان القرآن ) (از برهان ) ۞ . هر یک از ساختمان های سخت استخوانی که در دو فک بالا و پایین مهره داران (یا...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
هم دندان . [ هََ دَ ] (ص مرکب ) هم سن . همسال . (یادداشت مؤلف ) : نه شان ز دزدان ترس و نه از مصادره بیم نه خشک ریش ز همسایه و ز ...
یک دندان . [ ی َ / ی ِ دَ ] (ص مرکب ) همسال . همسن . (یادداشت مؤلف ) : نخست دارالاماره و مجلس الوزاره که آن درگاه بارگاه سلطان اس...
دندان کن . [ دَ ک َ ] (نف مرکب ) کننده ٔ دندان . برون کننده ٔ دندان . کشنده ٔ دندان : کسی که با تو به دندان زنی برون آیدبود زمانه مر ...
دندان مز. [ دَ م َ ] (اِ مرکب ) شیرینی و میوه ای را گویند که بعد از طعام خورند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از ناظم ا...
بی دندان . [ دَ ] (ص مرکب ) (از: بی + دندان ) آنکه دندان ندارد. آنکه دندانش افتاده باشد. (ناظم الاطباء). || پیر. سالخورده : پیر بی...
دندان رو. [ دَ رَ / رُو ] (اِ مرکب ) آشی را گویند که از بلغور گندم پزند. || هر چیز نیم سوخته را هم گویند. (لغت محلی شوشتر).
دندان زد. [ دَ زَ ] (ن مف مرکب ) دندان زده . زده شده به دندان . || کنایه از طمعکرده شده است . (آنندراج ). مطلوب و آرزوشده . (ناظم ال...
دندان سا. [ دَ ] (نف مرکب ) دندان سای . ساینده ٔ دندان . || (اِ مرکب ) تخم خرفه . (ناظم الاطباء). تخم خرفه را گویند که به عربی بقلة...
دندان ساز. [ دَ ] (نف مرکب ) مسنن . که ساختن دندان پیشه دارد. که به ساختن دندان مصنوعی اشتغال دارد. (یادداشت مؤلف ). آنکه دندان...
دندان زنی . [ دَ زَ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی دندان زن . دندان زدن . || عدوات و دشمنی و خصومت . (ناظم الاطباء). برابری کردن . (...
دندان سای . [ دَ ] (نف مرکب ) دندان ساینده . آنچه دندان را بساید. || (اِ مرکب ) دندان زدای .مسواک . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دندان آ...
دندان شکن . [ دَ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) شکننده ٔ دندان . که دندان را بشکند و خرد کند. (یادداشت مؤلف ) : وگر کم همه خرد کردی دهن به سی...
دندان شیر. [ دَ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح گیاه شناسی ) اسنان السباع . گیاه دائمی شیره دار از تیره ٔ مرکبات با برگهای فراهم و گلهای زرد روش...
دندان درد. [ دَ دَ ] (اِ مرکب ) درد دندان . دردی که بر اثر فساد و شکستگی و جز آن عارض دندان شود. (یادداشت مؤلف ). ناراحتی و دردی ک...
دندان تیز. [ دَ ] (ص مرکب ) که دندانی تیز و برنده دارد. || بی رحم وظالم و جفاکار و متعدی . (ناظم الاطباء) : هرکه را نوبتی ز دندان...
دندان خای . [ دَ ] (نف مرکب ) دندان خا. خاینده ٔ دندان از خشم . آنکه دندان غرچه کند از خشم و جز آن . (یادداشت مؤلف ) : سرایهاش همه ...
بن دندان . [ ب ُ ن ِ دَ ] (اِ مرکب ) ترجمه ٔ لثه است . (آنندراج ). لثه . (فرهنگ فارسی معین ) : ترا در هر بن دندان بود لذت خداوندت به ...
آب دندان . [ ب ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صفا و برق دندان : بیا و بوسه بده زآن دهان خندانت که در دلم زده آتش بس آب دندانت...
پیل دندان . [ دَ ] (ص مرکب ) که دندانی چون پیل دارد. دارای دندانی طویل و بزرگ چون دندان فیل . || (اِ مرکب ) دندان فیل . عاج : ...
پیل دندان . [ دَ ] (اِخ ) لقبی است مبارزی راکه گوش نام داشته است . رجوع به گوش پیل دندان شود.
دندان بها. [ دَ ب َ ] (اِ مرکب ) کنایه ازدندان مزد است . (انجمن آرا). رجوع به دندان مزد شود.
دندان مزد. [ دَ م ُ ] (اِ مرکب ) نقد و یا جنسی را گویند که چون جمعی از فقرا و مساکین را مهمانی و ضیافت کنند بعد از خوردن طعام بدیشا...
دندان موش . [ دَ ] (اِ مرکب ) کنگره های کنار جامه چون دندانهایی خرد. زینت که بر اطراف جامه کنند چون سلسله ای از دندان موش و به ش...
« قبلی صفحه ۱ از ۶ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »