پیچ . (اِ) ۞ اسم از مصدر پیچیدن . هر یک از خمهای چیزی بر روی خویش گردیده . گردش . گشت . خمیدگی . کجی . چرخ . ثنی . مطوی . عطف . تاب ...
جهان پیچ پیچ . [ ج َ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دنیای پر مشقت ورنج . عالم مادی . || دنیای کثرت و تعدد.
پیچ پیچ . (ص مرکب ) با پیچ بسیار. با تاب و خم بسیار. شکن برشکن . پرپیچ . خم درخم و سخت پیچیده ، در صفت دلبر و معشوق . (آنندراج ). صاح...
پیچ پیچان . (ص مرکب ) پیچان پیچان .
پیچ پیچی . (ص نسبی ) گره درگره . خم اندرخم . شکن برشکن . || کنایه از ناز بسیار و سرکشی معشوق : شاه چون دید پیچ پیچی اوچاره گر شد ب...
پیچ درپیچ . [ دَ ] (ص مرکب ) پیچ پیچ . پیچ واپیچ . پیچاپیچ . پرپیچ . دارای پیچ بسیار. پرشکن . تودرتو. خم اندرخم . درهم و بسیار مشکل . (ف...
پیچ واپیچ . (ص مرکب ) پیچ و واپیچ . پیچاپیچ . پیچ درپیچ . پیچ پیچ . پرپیچ . پیچناک . با پیچهای بسیار. بسیار بدین سوی و آن سوی گردنده ...
پیچ بر پیچ . [ ب َ ] (ص مرکب ) پیچ پیچ . خم بر خم . شکن بر شکن . مار بر مار.صاحب آنندراج گوید: این لغت اگر در صفت معشوق آید مدحست...
پیچ اندرپیچ . [ اَدَ ] (ص مرکب ) پیچاپیچ . پیچ پیچ . پرپیچ : ای وعده ٔ فردای تو پیچ اندرپیچ آخر غم هجران تو چند اندر چند؟منوچهری .
پیچ پیچ کنان . [ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) صفت فاعلی بیان حالت . حلقه بر حلقه گرد خود برآینده . بس گرد خویش برآینده . پیچ و خم بس...
پیچ و واپیچ . [ چ ُ ] (ص مرکب ) پیچ واپیچ . پرپیچ : کوچه های پیچ و واپیچ ؛ با خم و انحنای بسیار. غیرمستقیم .- مسئله ٔ (کار) ؛ بغرنج ....
پیچ پیچی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ول خرجی کردن . دست بباد بودن : پیچ پیچی مکن و سیم بکس بازمده نرخ ارزان کن و در میخ درآویز ...
پیچ پیچان رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) ۞ رفتن چنانکه مار بر زمین و گاهی تیرتخش (فشفشه ) در هوا. عمج . تعمج . نوع . تنعنع. تمایل . ت...
پیچ پیچان رونده . [ رَوَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آنکه چون مار رود یا چون تیر تخش (فشفشه ) در هوا. مسنطل . نائع. (منتهی الارب ).
پیچ واپیچ خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) پیچ و واپیچ خوردن . بدین سوی و آن سوی رفتن . بهر سوی جنبان بودن . چون مار سرکوفت...
پیچ و واپیچ خوردن . [ چ ُ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) پیچ واپیچ خوردن . رجوع به پیچ واپیچ خوردن شود.
ته پیچ . [ ت َه ْ ] (اِ مرکب ) کلاهی که در زیر عمامه پوشند. (ناظم الاطباء).
گل پیچ . [ گ ُ ] (اِ مرکب ) حریری نهایت باریک و غیر حاجب ماوراء که در آن گل سرخ خشک کردندی و برای دعوت به عروس با نبات به خا...
پیچ کش . [ ک َ/ ک ِ ] (نف مرکب ) کشنده ٔ پیچ . || (اِ مرکب ) آلتی که بدان میخها و پیچها برکنند. (آنندراج ).
مچ پیچ . [ م ُ ] (اِ مرکب ) نواری پهن و دراز که به چندین تو بر مچ پای پیچند. نواری که بر روی قسمت سفلای پارچه ٔ مضبوط پیچند که پ...
نی پیچ . [ ن َ / ن ِ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) نی لاستیکی نرم قابل انعطاف و پیچیدن و حلقه کردن که یک سر آن را به قلیان وصل کنن...
مرگ پیچ . [ م َ ] (اِ مرکب ) نوعی از پیچ ، دستار، و آن چنان باشد که یک پیچ از دستار تاب داده حلقه وار بطرف گوش و گردن می آویزند و...
ناف پیچ . (اِ مرکب ) درد پیچش . (غیاث اللغات ). ناف پیچیدن . دردی که در ناحیه ٔ ناف پدید آید و شخص را متألم سازد : پر از هند دوات آی...
معادل ساندویچ در زبان انگلیسی
واژه درست برای "پیچ گوشتی" که هم اکنون در گویش هراتی به کار برده میشود.