اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اندرزمان

نویسه گردانی: ʼNDRZMAN
اندرزمان . [ اَ دَ زَ ] (ق مرکب ) در همان زمان . درهمان دم . فوراً. بی درنگ . فی الفور. (از یادداشتهای مؤلف ) :
چوبیننده دیدارش از دور دید
هم اندرزمان زاو شود ناپدید.

فردوسی .


هم اندرزمان طوس را خواند شاه
بفرمود لشکر کشیدن براه .

فردوسی .


بدان تا فرستد هم اندرزمان
به مصر و به بربر چو باد دمان .

فردوسی .


زواره بیامد هم اندرزمان
بهومان سخن گفت از پهلوان .

فردوسی .


بگفت این و با گرز و تیر و کمان
سوی ببر جستن شد اندرزمان .

(گرشاسبنامه ص 55).


خواستم گفت خاکپای توام
عقلم اندرزمان نصیحت کرد.

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.