جغبوت . [ ج َ ] (اِ) چغبوت . جغبت . جبغوت .آکنه . رجوع به همین لغات شود. حشوآکنده . (شرفنامه ٔ منیری ). پشم آکنده و پنبه آکنده . (برهان )
: موی سر جغبوت و جامه ریمناک
از برون سو باد سرد و بیمناک .
رودکی .
چون یکی جغبوت پستان بند اوی
شیردوشی زد بروزی یک سبوی .
طیان .
در خرابات ریش خصمانش
گشت در زیر قحبگان جغبوت .
شمس فخری .
|| روده ٔ انباشته از مصالح . (ناظم الاطباء).