اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

آرستن

نویسه گردانی: ʼARSTN
آرستن . [ رِ ت َ ] (مص ) توانستن . یارستن . جرأت . تجرؤ. دلیری کردن . این مصدر صورتی از یارستن است و منفی یارستن را که نیارستن باشد میتوان منفی آرستن شمرد بتبدیل همزه بیاء :
دل جنگجویان ازاو شد بدرد
نیارد کسی رزم او یاد کرد.

فردوسی .


کس از نامداران و شاهان گُرد
چنین رنجها برنیارد شمرد.

فردوسی .


کس این رازپیدا نیارست کرد
بماندند با درد و رخساره زرد.

فردوسی .


نیارد شدن پیش گُرد گزین
نشیند براه وی اندر کمین .

فردوسی .


بدرگاه خسرو بدی روز و شب
نیارست بر کس گشادن دو لب .

فردوسی .


نیارست کردن کس آنجا گذر
زدیوان و پیلان و شیران نر.

فردوسی .


کس از نامداران ایران سپاه
نیارست کردن بدو در نگاه .

فردوسی .


ندارم سواری ورا هم نبرد
از ایران نیارد کس این کار کرد.

فردوسی .


همی این بدان آن بدین گفت ماه
نیارد بدین شاه کردن نگاه .

فردوسی .


هیچکس دانه در دهان نیارست نهادن از آن همی ترسیدند که نباید زهر باشد و هلاک شوند. (نوروزنامه ). و غلامان بیرون از قانون قرار و قاعده هیچ از رعایا نیارستندی خواست . (نوروزنامه ). و از آن پس کس طمع ایرانیان نیارست کردن . (مجمل التواریخ ). و رجوع به یارستن شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
آرستن . [ رَ ت َ ] (مص ) مخفف آراستن : بسیار مشو غره بدین حسن دلاویزکاین حسن دلاویز تو از عشق من آرست .سلمان ساوجی .
ارستن . [ اَ رَ ت َ ] (مص ) مخفف آراستن . (جهانگیری ) (برهان ). رجوع به آراستن شود. || توانستن . (جهانگیری ) (برهان ). یارستن .
ارسطن . [ اَ رِ طُ ] (اِخ ) ۞ نام پدر افلاطون . (ابن الندیم ) (قفطی ) (شهرستانی ) (عیون الانباء ج 1 ص 50). و رجوع به ارسطون شود.
ارسطن . [ اَ رِ طُ] (اِخ ) از فلاسفه ٔ طبیعیین روم و او راست : کتاب النفس . (الفهرست ابن الندیم ) (تاریخ الحکمای قفطی ص 59).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.