اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

منحل

نویسه گردانی: MNḤL
منحل . [ م ُ ح َل ل ] (ع ص ) گشاده شونده . (غیاث ) (آنندراج ). گره گشاده . (ناظم الاطباء). بازگشته . گشاده . گشوده . از هم باز شده . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- منحل گردیدن ؛ از هم گشودن . ازهم گسیخته شدن : اگر در خیال جبال یک نفس نقش آن تصور گیرد، اجزای آن ابدالدهر مزلزل و اوصال آن منحل گردد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 133). الا وقتی که قوت امساک سپری شود و عقده ٔ وقار منحل گردد. (مصباح الهدایة چ همایی ص 198). تا به مطالعه ٔ آثارآن ... عقده ٔ تهمت حال شیخ که سده مجاری فیض است از او منحل گردد. (مصباح الهدایة ایضاً ص 229). آن یار گفت لا واﷲ نخواهم که عقده ٔ عقدی که با تو کرده ام خدای را بدین سبب منحل گردد. (مصباح الهدایة ایضاً ص 246).
|| حل شده و گداخته شده . (ناظم الاطباء). گداخته چنانکه قند و شکر در آب . (یادداشت مرحوم دهخدا) : و از گرستن رطوبات زجاجی و ملحی بحکم قوت حرارت غریزی منحل و مضمحل شد. (سندبادنامه ص 291). || لغوگشته . (ناظم الاطباء). || برچیده شده .از هم پاشیده . خلاف منعقد: جامعه ٔ ملل برای کثرت مطامع استعمارگران بی هیچ نتیجه منحل شد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
منهل . [ م َ هََ ] (ع مص ) رجوع به نهل شود.
منهل . [ م َ هََ ] (ع اِ) آبخور و نخست آبخوردن ۞ و جای آب خوردن . یقال : منهل بنی فلان ؛ ای مشربهم و موضع نهلهم . (منتهی الارب ). آبشخور و ...
منهل . [ م ِ هََ ] (ع اِ) گور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گور و قبر. (ناظم الاطباء). || (ص ) مرد بینهایت در سخاوت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ...
منهل . [ م ُ هَِ ] (ع ص ) خداوند شتران نخست آب خورده . || خشمناک . (آنندراج ). آنکه خشمناک میگردد و خشم میکند. || آنکه می آشامد. || آنکه ...
منهل . [ م ُ هََ ل ل ] (ع ص ) باران سخت ریزان . (آنندراج ). باران سخت ریخته شده . || اشک روان گشته . (ناظم الاطباء).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.