اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فلاده

نویسه گردانی: FLADH
فلاده . [ ف َ دَ / دِ ] (ص ) بیهوده . (اسدی ). بیهوده . بی فایده . بی نفع. عبث . (فرهنگ فارسی معین ) :
هر آن کریم که فرزند او فلاده بود
شگفت باشد و آن از گناه ماده بود.

رودکی .


|| سخن بیهوده . (فرهنگ فارسی معین ) :
یک فلاده همی نخواهم گفت
خود سخن بی فلاده بود مرا.

بوشکور.


رجوع به فلاذه شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.