کرمانی
نویسه گردانی:
KRMANY
کرمانی . [ ک ِ ] (اِ) قسمی از فولاد که فولاد دمشقی نیز گویند. (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۷۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
کرمانی . [ ک ِ ] (ص نسبی ) منسوب به کرمان . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). || از مردم کرمان . (ناظم الاطباء). اهل کرمان ، چون : شاه...
کرمانی . [ ک ِ ] (اِخ ) ابوالقاسم . از مشایخ است . (تاریخ گزیده چ عبدالحسین نوائی ص 676). رجوع به تاریخ گزیده شود.
کرمانی . [ ک ِ ] (اِخ ) ابوالقاسم . او حکیمی معاصر ابوعلی سینا بود. رجوع به ابوالقاسم کرمانی شود.
کرمانی . [ ک ِ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن عبداﷲبن موسی کرمانی . ورزیده ٔ درنحو و لغت بود و خط نیکوئی داشت که مردم به آن رغبتی داشتند و نقلش ...
کرمانی . [ ک ِ ] (اِخ ) رجوع به ابوعبداﷲ محمدبن عبدبن محمدبن موسی الکرمانی شود.
کرمانی . [ ک ِ ] (اِخ ) یکی از بنی مهلب که در زمان مروان حمار آخرین خلیفه ٔ اموی در خراسان خروج کرد و میان او و نصرسیار محاربات رفت و در ا...
کرمانی . [ ک ِ ] (اِخ ) طایفه ای از طوایف قشقائی است . (جغرافیایی سیاسی کیهان ص 84). این طایفه مرکب از 150 خانوار است و در خفر و آباده مسکن...
کرمانی . [ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان . کوهستانی و سردسیر است و 128 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ای...
کرمانی . [ ک ِ ] (اِخ ) ابویوسف یعقوب بن یوسف الکرمانی النیشابوری الشیبانی الفقیه الحافظ، معروف به ابن اخرم و متوفی در سنه ٔ 287 هَ . ق . و...
کرمانی . [ ک ِ ] (اِخ ) عمرو، مکنی به ابوالحکم بن عبدالرحمن بن احمدبن علی . رجوع به ابوالحکم بن عبدالرحمن شود.