اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مثنی

نویسه گردانی: MṮNY
مثنی . [ م ُ ث َن ْ نا ] (ع ص ) دوبار کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). || مضاعف . (ناظم الاطباء). دو برابر : گرگ چون مراد خویش مثنی یافت به طمع آن سر برداشت . (کتاب النقض ص 174). سلطان از این سبب در خشم شد و نیت غزو مثنی کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 29).
از فیض فضل ایزد اقسام این مؤلف
روزی که شد مثنی گفتم شود مثلث .

(از حبیب السیر چ قدیم تهران ، ج 3 ص 2).


- کوکب مثنی ؛ دوکوکب که به علت کمال قرب به چشم بیننده یک ستاره نماید. کوکب مزدوج . کوکب مزدوجه ۞ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| مأخوذ از تازی ، نسخه ٔ دوم از هر مکتوبی و سواد و مسوده ٔ آن و المثنی نیز گویند. (ناظم الاطباء). || (در علم استیفاء) عبارت است از مکتوب دوم که بر امضای برات یا تعلیق و ذکر نویسند وقتی که عامل یا محصل دعوی کند که برات یا تعلیق ضایع شد و در آنجاذکر کند که پیش از این در حوالت فلانی چندین دینار حوالت کرده براتی نوشته بودم و در تاریخ فلان نمودند که آن وجوه نرسید و برات ضایع شد باید که آن وجوه که نرسانیده باشند برسانند و حکم آن برات و این مکتوب مثنی یکی دانند و ذکر تسلیم در تعلیق و مثنی نیز واجب باشد و نشاید که حاکم بر مثنی برسانند یا بدهند بنویسد بلکه بر این جمله روند و امثال آن باید نوشتن . (نفایس الفنون ، قسم اول ص 84). || دوم گردانیده شده . (غیاث ) (آنندراج ). دوبار. مکرر :
تا مثنی بشنوم من نام تو
عاشقم بر نام جان آرام تو.

مولوی .


و رجوع به مثنا شود.
|| اسم تثنیه شده . (ناظم الاطباء). اسمی که به آخر آن الف یا یاء ما قبل مفتوح و نون مکسور افزوده شده باشد. (از تعریفات جرجانی ). و رجوع به تثنیه شود. || دوتاه . دولاه . (ناظم الاطباء). دو تا کرده . بخم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || چون پدر و پسر هر دو دارای یک نام باشند پسر را مثنی گویند مانند «الحسن المثنی ». (ناظم الاطباء). و رجوع به مثنی (اِخ ) شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
مثنی . [ م َ نا ] (ع ص ، ق ) دو دو. (ترجمان القرآن ). دوگان دوگان . (دهار). دو دو و گویند جاؤا مثنی ، ای اثنین اثنین و اثنتین اثنتین ۞ . (از م...
مثنی . [ م ُ ث َن ْ نی ] (ع ص ) کسی که دو تا می کند و مضاعف می نماید. (ناظم الاطباء). و رجوع به تثنیه شود.
مثنی . [ م َ نی ی ] (ع ص ، اِ) دو تا ثوب . (السامی ). اسم پارچه ای است که آن را دو تا و دو تاه گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جامه ٔ دو...
مثنی . [ م ُ ] (ع ص ) ثناگو. آنکه ثنا گوید : و ایشان داعی و ذاکر و مثنی و شاکر به بلاد و دیار خود مراجعت نمودند. (ظفرنامه ٔ یزدی چ امیرکبیر ...
مثنی . [ م ُ ث َن ْ نا ] (اِخ ) لقب حسن بن حسن بن علی (ع ). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مثنی . [ م ُ ث َن ْ نا ] (اِخ ) رجوع به ابوعبداﷲ المثنی بن صباح شود.
مثنی . [ م ُ ث َن ْ نا ] (اِخ ) رجوع به ابوغفار المثنی بن سعد الطائی بصری شود.
مثنی . [ م ُ ث َن ْ نا ] (اِخ ) رجوع به ابومحمد مثنی القطان شود.
مثنی . [ م ُ ث َن ْ نا ](اِخ ) رجوع به ابومنازل مثنی بن مأوی العبدی شود.
مثنی .[ م ُ ث َن ْ نا ] (اِخ ) رجوع به ابومنصور مثنی شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.