اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تفو

نویسه گردانی: TFW
تفو. [ ت ُ ] (اِ) خیو انداختن بود در چیزی . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 408). خیو باشد، یعنی انداختن آب دهان بچیزی یا به روی کسی . (اوبهی ). آب دهن را گویندو آب دهن انداختن را نیز گفته اند. (برهان ). آب دهن را گویند و آب دهن انداختن را نیز گفته اند... (از انجمن آرا) (آنندراج ). بمعنی تف یعنی آب دهان . (غیاث اللغات ). آب دهان و خدو و تف و تفش . (ناظم الاطباء). آب دهن مرادف تف . (فرهنگ رشیدی ). آب دهان چون برافکنند. خیو. تف . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
به نشکرده ببرید زن را گلو
تفو بر چنان ناشکیبا تفو.
ابوشکور (از لغت فرس چ اقبال ص 408).
تفو باد بر این گزند جهان
بتر آشکارا مر او را نهان .

فردوسی .


بدو دوک و پنبه فرستد نثار
تفو بر چنین بی وفا شهریار.

فردوسی .


ز شیر شتر خوردن و سوسمار
عرب را بجایی رسیده ست کار
که دیهیم شاهی کنند آرزو
تفو بر تو ای چرخ گردون تفو.

فردوسی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


بر آن صفت که خر پشت ریش را بر ریش
تفو زنند به تو باد صد هزار تفو.

سوزنی .


تفو برچنین ملک و دولت که راند
که شنعت بر او تا قیامت بماند.

(بوستان ).


قرین عیش محب تو باد راحت و روح
انیس جان عدو تو باد رنج و تفو.

(از شرفنامه ٔ منیری ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
اخ تفو. [ اَ ت ُ ] (اِ مرکب ) اخ تف را گویند که آب دهن را جمع کردن و انداختن باشد. (برهان ). و افاده ٔ کراهیت و نفرت کند : چون بباید طمع بر...
طفو. [ طَف ْوْ ] (ع مص ) طُفُوّ. بالا برآمدن بر آب . (منتهی الارب ). بر سر آب آمدن چیزی . (المصادر زوزنی ). بر سر آب برآمدن چیزی . (منتخب اللغ...
طفو. [ طُ ف ُوو] (ع مص ) طَفْو. بالا برآمدن بر آب . (منتهی الارب ).
طفوء. [ طُ ] (ع مص ) فرومردن چراغ و آتش . (زوزنی ). فرومردن آتش . (منتهی الارب ). خاموش گشتن آتش .
تف وتاب . [ ت َ ف ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از تف بمعنی گرمی و حرارت و تاب به همین معنی : از بهر که بایدت بدینسان شو و گیروز بهر چه با...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.