مأخوذ. [ م َءْ ] (ع ص ) گرفته شده .قبض شده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث ). اخذشده . ستده . ستانده . گرفته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
مأخوذ شدن ؛ گرفته شدن . (ناظم الاطباء).
-
مأخوذ کردن ؛ گرفتن . (ناظم الاطباء).
|| گرفتار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (غیاث )
: وآنکه در آن دشت روی منهزمان دید
دیده اش مأخوذ علت یرقان است .
مسعودسعد.
-
مأخوذ به حیا شدن ؛ روماندن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به رودربایستی افتادن .
-
مأخوذ شدن ؛ گرفتار شدن . (ناظم الاطباء)
: وایمن نتوان بود که ساعت به ساعت به وبال آن مأخوذ شوی و تبعت آن به تو رسد. (کلیله و دمنه ).
-
مأخوذ کردن ؛ بازخواست کردن . به گناه یا خطایی گرفتن
: ترسم کندم خدای مأخوذ
گر تو نشوی زبنده خشنود.
نظامی .
-
مأخوذ گشتن ؛ گرفتار شدن . مأخوذ شدن
: ملک آن را بر رأی جهان نمای خود... باز اندازد تا من به شبهت باطل مأخوذ نگردم . (کلیله و دمنه ).
ای بساماهی در آب دور دست
گشته از حرص گلو مأخوذ شست .
مولوی .
|| مورد بازخواست . مسؤول
: خدای را بشناس و سپاس او بگزار
که جز بدین دو نخواهیم بود ما مأخوذ.
ناصرخسرو.
روز قیامت مأخوذ باشم . (سیاست نامه چ اقبال ص
97). در دنیا بدان مذموم باشد و به آخرت مأخوذ. (کلیله و دمنه ). پس اگر شیعه از برای آنکه محمد وعلی و ... را دوستر دارند و به متابعت سنت نام ایشان بر فرزندان نهند مأثوم و مأخوذ نباشند. (کتاب النقض ص
441).
نی نی آن فرزانه را داغ فراقم کشت و بس
گر به عالم داد بودی من به خون مأخوذمی .
خاقانی .
گنه نبود و عبادت نبود بر سر خلق
نوشته بود که این ناجی است و آن مأخوذ.
سعدی .
|| تصرف شده و بدست آمده . (ناظم الاطباء).