ترش . [ ت ُ
/ ت ُ رُ ] (ص ) مزه ٔ معروف که بعربی حامض گویند. (غیاث اللغات ). طعم معروف . (آنندراج ). حامض و هر چیز که حموضت داشته باشد و دارای مزه ٔ نامطبوع بود. (ناظم الاطباء). محمد معین در حاشیه ٔ برهان آرد:... پهلوی ترش
۞ ، کردی ترش
۞ ، بلوچی ترشپ
۞ ، ترپش
۞ ، وخی ترشپ ،
۞ سریکلی توخب
۞ ، یودغا تریشپ ،
۞ افغانی تریو
۞ (ترش ). حامض .هر چیز که حموضت داشته باشد. ضد شیرین
: آن کودکی ِ چو انگبین شد
وآمد پیری ترش چورخبین .
ناصرخسرو (دیوان ص 312).
کز خاک دو تخم می پدید آید
این خوش خرما و آن ترش لیمو.
ناصرخسرو (دیوان ص 380).
شراب تلخ و تیره [را ] ... به آب ممزوج و با طعامهای ترش خورند و نقل میوه های ترش کنند تا زیان ندارد. (نوروزنامه ٔ منسوب به خیام ).
هر کسی در بهانه تیزهش است
کس نگوید که دوغ من تُرُش است .
نظامی .
|| زمخت و تند و تیز. (ناظم الاطباء). || درشت و سخت رو.زشت و زشت رو. (ناظم الاطباء). زشت و زمخت و تلخ
: بس تُرُش ّ و تنگ جایست این ازیرا مر ترا
خُم ّسرکه ست این جهان بنگر بعقل ای بی بصر.
ناصرخسرو (دیوان ص 361).
|| بمجاز، غمگین و افسرده ، و اغلب بابودن آید.
-
ترش بودن ؛ غمگین و افسرده و گرفته بودن . عبوس بودن . آزرده بودن
: رخ ترش داری که من خوبم شکر شیرین کنی
چون ترش باشی بتو شیرین روان خواهم فشاند.
خاقانی .
ترش نباشم اگر صد جواب تلخ دهی
که از دهان تو شیرین و دلنواز آید.
سعدی (کلیات چ مظاهر مصفا ص 466).
- || ناگوار بودن . زشت و قبیح بودن
: ترش بود پس هفتاد شرک استغفار.
مختاری .
-
روی ترش بودن ؛ گرفته و غمگین بودن . ترش روی بودن
: جهانسوز و بیرحمت و خیره کش
ز تلخیش روی جهانی ترش .
(بوستان ).
گهش جنگ با عالم خیره کش
گه از بخت شوریده رویش ترش .
(بوستان ).
رجوع به ترش روی شود.
|| به اصطلاح قهوه خانه ها، لیمو یا تمر دم کرده . (فرهنگ نظام ). در تداول عوام ، لیموی ترش و گل گاوزبان دم کرده چون چای را ترش گویند. چای مانندی که از مغز لیموی عمانی کنند آشامیدن را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).