اجازه ویرایش برای همه اعضا

خشاب

نویسه گردانی: ḴŠAB
از گذشته‌های دور ایرانیان در سواحل خلیج فارس و دریای عمان ساختمانهای بلند می‌ساختند و بر فراز آنها آتش می‌افروختند. این ساختمانها خَشاب نام داشت. خشاب نقاط کم عمق آب را مشخص می‌نمود و وظیفه خبررسانی را بر عهده داشته‌است. شرح مکتوب خَشاب در سفرنامه نئارک (نئارخوس) دریاسالار اسکندر مقدونی، سفرنامه ناصرخسرو نوشته‌های مسعودی -تاریخ‌نگار ایرانی- و ادریسی آورده شده‌است.[نیازمند منبع]

بیا تا بگویم چه باشد خشاب
خردمند آن را نهاده بر آب
که کشتی چو آن را ببیند ز دور
فرازش یکی روشنایی ز نور
بپوید ره و گم نگردد ز جای
چنین است اندیشه ناخدا
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
خشاب . [ خ َ ] (معرب ، ص ) زمینی که به اندک باران آب بر آن روان گردد. این لغت مأخوذ از خوش آب فارسی است . (ناظم الاطباء).
خشاب . [ خ ِ ] (اِخ ) نام چندین بطن از تمیم . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ).
خشاب . [ خ ُ ] (اِ) اسم آب مطبوخ میوه ها است که با شکر طبخ یا قند باشد مثل آلوبالو و مویز و سیب و به و زردآلو و امثال آن و مجموع آن الطف ...
خشاب . [ خ َش ْ شا ] (ع ص ) چوب فروش . (از انساب سمعانی ) (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خشاب . [ خ ُ ] (اِخ ) قریه ای است یک فرسنگی میانه ٔ جنوب و مغرب برازجان . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ).
خشاب . [ خ ُ ] (اِخ ) نام دهی است از دههای ری . (از معجم البلدان یاقوت ).
خشاب . [ خ َش شا ] (اِخ ) ابومحمد نحوی . یکی از بزرگان نحوزبان عرب است . خشاب را در نحو نظرات خاص است و اغلب آراء او بنزد صاحب ارز می باشد.
خشاب . [ خ َش شا ] (اِخ ) اسماعیل بن سعدبن اسماعیل وهبی حسینی شافعی مکنی به ابوالحسن و معروف به خشاب از مردم مصر بود. پدر او به درودگری...
تیردان (جعبه‌) پرفشنگی که در سلاح‌های گرم گذارند تا پی هم وارد لوله و شلیک ‌شوند.
ام خشاب . [ اُم ْ م ِ خ َش ْ شا ] (ع اِ مرکب ) سختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). داهیه . (المرصع) (اقرب الموارد).
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.