گفتگو درباره واژه گزارش تخلف آران نویسه گردانی: ʼARʼN آران . (اِخ ) نام مرکز خرّه ٔ کویرات کاشان ، و خر و الاغ های آنجا از نوعی بزرگ باشد چون استری : خوانی دو سه آراست که آرایش آن بودیک کله ٔ گاو و دو سه دست خر آران . شفائی .بمعنی ولایت اَرّان نیز آورده اند. رجوع به ارّان شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه واژه معنی اران اران . [ اَرْ را ] (اِ) حنّا که بدان دست و پای و محاسن خضاب کنند. (برهان قاطع). اران اران . [ اَرْ را ] (اِخ ) ۞ اقلیمیست در آذربایجان ، همانجا که امروز از راه تسمیه ٔ جزء به اسم کل روسها بدان نام آذربایجان داده اند. صاحب بر... اران اران . [ اَرْ را ] (اِخ ) آلبانی ۞ . (ایران باستان ص 2271 و 2401). اران اران . [ اَرْ را ] (اِخ ) نام قلعه ای از نواحی قزوین . (معجم البلدان ). اران اران . [ اَرْ را ] (اِخ )لغتی است در حرّان . دمشقی در نخبةالدهر (ص 191) آرد: و صارت القصبة حرّان و نسبت الی بناء ارّان بن آزر و آزر ابو ابراه... اران اران . [ اَ ] (اِخ ) ۞ جزیره ای در اسکاتلند بمسافت پنج میلی مشرق کنتیر و سیزده میلی مغرب اسکاتلند و بین آن دو خلیج کلَید فاصله است و معظم... اران اران . [ اِ ] (ع مص ) اَرَن . اَرین . شادی . نشاط. شادان شدن . اران اران . [ اِ ] (ع اِ) تخت مرده یا تابوت آن . جنازه ٔ چوبین . جنازه . (مهذب الاسماء). || شمشیر. || جایباش وحوش . خانه ٔ جانور وحشی . کناس الوح... ارعن ارعن .[ اَ ع َ ] (ع ص ) نادان . ابله . احمق . مرد گول زودسخن . || فروهشته گوشت و سست . (منتهی الأرب ). مسترخی . || دراز بی عقل . احمق دراز. ... ژوئیف اران ژوئیف اران . [ اِ ] (اِخ ) ۞ یهودی سرگردان . تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود