اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

آستی

نویسه گردانی: ʼASTY
آستی . (اِ) مخفف آستین :
جوانان ز پاکی ّ و ازراستی
نوشتند بر پشت دست آستی .

فردوسی .


قلون رفت با کارد در آستی
پدیدار شد کژّی و کاستی .

فردوسی .


ز کژّی نجوید کسی راستی
گر از راستی پر کند آستی .

فردوسی .


تو گفتی که از تیزی و راستی
ستاره برآرد همی زآستی .

فردوسی .


بیامد بجستش بر و آستی
همی جست از او کژّی و کاستی .

فردوسی .


از گوهر دامنی برافشانم
گر آستئی ز طبع بفشانم .

مسعودسعد.


خرامان چو کبک دری از وثاق
برون آمدی برزده آستی .

مسعودسعد.


زآن زلفک پُرتاب و از آن دیده ٔ پرخواب
یک آستی و دامن مشک و گهر آمد.

مسعودسعد.


هرکه او پیشه راستی دارد
نقد معنی در آستی دارد.

سنائی .


کنار و آستی جان چو بحر پر در شد
که در ولایت معنی گدای کان من است .

اثیر اخسیکتی .


تا کی جوئی طراز آستی من
نیست مرا آستین چه جای طراز است ؟

خاقانی .


روح اﷲ ار ز آستی ۞ مریم آمده ست
صد مریم است روح ترا اندر آستین .

کمال اسماعیل .


آه از این طائفه ٔ زرق ساز
آستی کوته و دست دراز.

امیرخسرو.


تا که کند آسمان از شفق لاله گون
آستی و دامن از خون شهیدان خضاب .

زلالی .


ای همه از رادی و از راستی
گیتی زین هردو برآراستی
بی تو جوانمردی ناقص بود
راست چو پیراهن بی آستی .

قطران .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
استی لی کن . [ اِ ک ُ ] (اِخ ) ۞ یکی از رجال دربار تئودُسیوس امپراطور روم . وی اصلاً از قوم واندال بود و با خواهرزاده ٔ امپراطور مزبور ازدواج ...
زبان استی . [ زَ ن ِ اُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ۞ یکی از لهجه های ایرانی است که در ناحیه ٔ اُست قفقاز و شامل سه لهجه ٔ فرعی است . این ...
خاتون استی . [ اَ ] (اِخ ) دهی از دهستان ایل تیمور بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد است واقع در 17 هزارگزی جنوب مهاباد و 2 هزارگزی باختر شوسه ٔ مها...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.