اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

آماج

نویسه گردانی: ʼAMAJ
آماج . (اِ) خاک توده کرده که نشان تیر بر آن نصب کنند. آماجگاه :
گر موی بر آماج نهی موی بدوزی
وین از گهر آموخته ای تو نه بتلقین .

فرخی .


چنان چون سوزن از وَشّی ّ و آب روشن از توزی
ز طوسی بیل بگذاری به آماج اندرون بیله .

فرخی .


چو تیر انداختی در روی دشمن
حذر کن کاندر آماجش نشستی .

سعدی .


|| توسعاً، نشان . نشانه . غرض . هدف . (دهار). || پرتاب . تیر پرتاب . تیررَس . بیست و چهار یک ِ فرسنگ . قریب پانصد قدم :
آماج تو از بُست بود تا به سپنج آب
پرتاب تو از بلخ بود تا بفلسطین .

فرخی .


ستاده قیصر و خاقان و فغفور
یک آماج از بساط پیشگه دور.

نظامی .


|| آهن گاوآهن که در زمین فروشود و شیار کند. || مجموع آهن جفت . سپار. گاوآهن : جفت الفدّان ؛ ساخت آماج کشاورز. (منتهی الارب ) :
برکند تیر تو زآنسان خاک در آماجگاه
برزگر برکنده پنداری به آماج و کلند.

سوزنی .


خواجه بهیبت در او نظر کردند، افتاد و سر او چون آماج در زمین می رفت و سر و گردن او در خاک پوشیده گشت . (انیس الطالبین بخاری ).
تیر؛ یوع آماج . (صراح ). || اوماج . (مؤید).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
به لحاظ لغوی به معنای نشانه رفتن و نشانه گیری است! اما در علم سخنوری / بلاغت و یا "رتوریک"، آماج معمولا در مواردی استفاده میشود که در آن گوینده: "نیت،...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
ساخت آماج . (اِ مرکب ) گاوآهن . جفت . سپار. مجموع آهن جفت . فَدان . فَدّان . (منتهی الارب ).
آماج خانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) آماجگاه .
اماج . [ اَ ] (اِ) توده ٔ خاکی که نشانه ٔ تیربر آن نهند. آماج . || نشانه ٔ تیر. آماج . (برهان قاطع). || این کلمه از فارسی وارد عربی شده و...
اماج . [ اُ ] (ترکی ، اِ) نوعی از آش آرد است . (برهان قاطع). آشی است که از آرد سازند و اوماج نیز گویند. (مؤید الفضلاء) (از شرفنامه ٔ منیری ) (...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
سام
۱۳۹۰/۱۱/۱۳ Iran
0
0

آیا معنی آماج "حمله" میشه؟


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.