اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

آمو

نویسه گردانی: ʼAMW
آمو. (اِخ ) رود آموی . آمُل . آمویه . جیحون . آمودریا. اُقسوس . آمون . آب . رود. آبهی . نهر. ورز. || نام شهری بکنارجیحون . آمُل . و نام قلعه ای هم بدانجای :
ریگ آموی و درشتیهای او
زیر پایم پرنیان آید همی .

رودکی .


مرا هجران آن آهوی آمو
همی دارد چو بچه مرده آهو
بدرد اندر دوان زینجا بدانجا
ز رنج اندر نوان زین سو بدان سو.

قطران .


شخصم چو موی گشت و عجب تر نگر که کرد
اشکم چو چشم چشمه ٔ آموی موی او.

سیدحسن غزنوی .


گرش باشد سوی جیحون گذاری
بحیله قلعه ٔ آمو بدزدد.

خواجوی کرمانی .


سرچشمه ٔ این رود بلورکوه است بمشرق بدخشان ، و در سابق این رود بخزر میریخته و مغولان گاه جنگ با خوارزمشاه مجرای آن بگردانیدندبه بحیره ٔ ارال . طول این رود نهصد میل و آبش بخوشگواری معروف است .
|| نام دشتی ریگزار و پهناور است میان مرو و بخارا. و شهر آمو به نزدیکی این دشت واقع است .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
عمو. [ ع َم ْوْ ] (ع اِمص ) گمراهی . (منتهی الارب ). ضلال . || خواری و فروتنی . ذلت و خضوع . (از اقرب الموارد). || میل کردن به چیزی . (منت...
عمو. [ ع َ ] (از ع ، اِ) عم عربی است که در تداول فارسی عمو گویند. برادر پدر. عم . افدر. اودر. کاکا.رجوع به عم شود. || گاه به مردم عامی ی...
کش عمو. (مازنی ). کس خل ، گو، ان .
مشت عمو. " مشد عمو"، و یا " مش عمو "، ("م" با آوای زبر )، (مازنی -عامیانه )، آقا. مازندرانیها هنگامیکه مردی را نامش را نمیدانند و میخواهند او ...
مخفف سه واژه "احمق" ؛ "بیشعور" و "کثافت" است - نوعی فحش
پیش از اسلام ریش سفیدان زرتشتی به کودکان در جشن نوروز شاباش(عیدی) میدادند و از همینرو کودکان به آنان پاپا نوروز میگفتند همین پاپا نوروز پس از اسلام عم...
عمویادگار خوابی یا بیدار؟ ؛ با این جمله بمزاح از خواب یا بیدار بودن مخاطب سؤال کنند. (از امثال و حکم دهخدا).
- زنجیرباف ؛ در تداول خراسان ، به معنی زنجیرساز است و این کلمه در بازی معروفی بدینسان شروع می شود: اوستا (یا عمو) زنجیرباف ... زنجیر مو بافتی ... پشت...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.