اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

آور

نویسه گردانی: ʼAWR
آور. [ وَ ] (ق ) یقیناً. بالقطع. براستی . راست . (صحاح الفرس ). صحیح . بتحقیق . (فرهنگ اسدی ، خطی ). برتحقیق :
کسی را که باشد بدل مهر حیدر
شود سرخ رو در دو گیتی به آور.

رودکی .


اگر دیده بگردون برگمارد
ز سهمش ۞ پاره پاره گردد آور.

بوشعیب .


گروه دیگر گفتند نه ، که این بت را
بر آسمان برین بود جایگاه ، آور.

فرخی .


چنین شنیدم از مردمان دانا
که می بسنبد الماس گوهر، آور.

مسعودسعد.


|| (اِ) ایمان . یقین :
گر سلیم حیه ٔ عشقی بخور تریاق فقر
تا مسلم گرددت آور چو سلمان داشتن .

شیخ روزبهان .


هرچه کردی نیک و بد فردابه پیشت آورند
بی شک ای مسکین ، اگر در دل نداری آوری .

؟ (از جهانگیری ).


و کلمه ٔ باور مخفف به آور، یعنی به یقین ، مؤید دعوی فوق است .
|| و در فرهنگها بکلمه ٔ آور معنی آسمان هفتم و یا مطلق آسمان داده اند و بیت مزبور بوشعیب را مثال آورده اند. گذشته از اینکه شاهد دیگری برای این مدعا نیست ، کلمه در آن بیت ظاهراً همان معنی یقیناً و قطعاً میدهد. و نیز زشت را یکی از معانی این کلمه شمرده و بیت ذیل را شاهد گذرانیده اند :
نزدیک عقل جمله در این عهد باوراست
کامروز همچو جهل هنر زشت و آور است ۞ .

عنصری .


|| (ص ) طعم بگشته . تندشده . تیزگردیده . بیورزده (مغز جوز و لوز و پسته و مانند آن ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
خوی آور. [ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ وَ ] (نف مرکب ) عرق آور، مُعَرَّق . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ): هش ؛ اسب بسیار خوی آور. (منتهی الا...
دین آور. [ وَ ] (نف مرکب ) آورنده ٔ دین . رسول . پیغمبر. پیامبر. پیمبر. نبی . شارع : جهاندار گفتا بنام خدای بدین نام دین آور پاک رای . دقیقی .ستا...
راه آور. [ وَ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) مخفف راه آورده و راه آورد. ره آورد. سوغات و ارمغان و هدیه و هر چیزی که چون شخصی از جایی و از سفری ب...
رزم آور. [ رَ وَ ] (نف مرکب ) جنگجو. جنگاور. (فرهنگ فارسی معین ). جنگ آور. (یادداشت مؤلف ). رزمخواه : بدید کوشش رزم آوران دشمن راشنید حمله ٔ ...
رشک آور. [ رَ وَ ] (نف مرکب ) رشک آورنده . حسود و رشک برنده . (ناظم الاطباء). به معنی حسود است . (از شعوری ج 2 ورق 5). رشکور. رشکین . (یادداشت ...
رقت آور. [ رِق ْ ق َ وَ ] (نف مرکب ) رقت انگیز. که حس ترحم برانگیزد. که حس شفقت و دلسوزی تهییج کند. که شخص را به حال رقت و تأثر آورد. (...
جان آور. [ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) جاندار. (ناظم الاطباء). جاناور. جانور. رجوع به جاناور شود. || مردم بی عقل و بی شعور. (ناظم الاطباء). || ...
جان آور. [ وَ ] (اِخ ) شمال سیاه کوه افغانستان .
چشم آور. [ چ َ / چ ِ وَ ] (اِ مرکب ) ۞ تعویذی که جهت محافظت از چشم بد بر کسی و یا بر جائی آورند. || اسب چشم سبز. (ناظم الاطباء).
خشم آور. [ خ َ / خ ِ وَ ] (نف مرکب ) عصبانی کننده . غضبناک کننده . خشم آمیز. (یادداشت بخط مؤلف ).
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۱۱ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.