اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

آوری

نویسه گردانی: ʼAWRY
آوری . [ وَ ] (ص نسبی ) موقن . مؤمن . معتقد. صاحب یقین . گرویده :
کسی کو بمحشر بود آوری
ندارد بکس کینه و داوری .

ابوشکور.


|| یقین و درست . (صحاح الفرس ). || (ق ) بی خلاف . بالقطع :
مردمان هموار دانند، آوری
کز نهان من تو خود آگه تری (کذا).

رودکی .


یکی گفت ما را بخوالیگری
بباید بر شاه رفت ، آوری
وزآن پس یکی چاره ای ساختن
ز هر گونه اندیشه انداختن
مگر زین دو تن را که ریزند خون
یکی را توان آوریدن برون .

فردوسی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
کتابهای مرجع
اوری . [ اَ را ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی است از وری . آتش افروخته تر. و در این شاهد ترکیب کنایی است یعنی کسی که مهمان بیشتر بخانه ٔ او فرود م...
اوری . (اِ) نوعی مازو را نامند. (گل گلاب ). گونه ای از بلوط و نام اوری رادر درفک و جواهردشت رامسر بدان دهند. گوری (رامسر)،اورو (شفارود)، پاچه ...
اوری . (اِخ ) ۞ ایالت (= کانتون ) با مساحت 1075 کیلومتر مربع و جمعیت 28556 تن از کشور سویس . کرسی آن آلتدورف . قسمت آلپی آن یخچالهای طبیعی...
عوری . (حامص ) برهنگی . (آنندراج ). برهنه بودن . لخت بودن : معروف به بی سیمی مشهور به بی نانی همچون الف کوفی از عوری و عریانی . سنائی .چو د...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
ناردین اوری . [ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سنبل جبلی است . (ابن بیطار ج 2 ص 175). رجوع به ناردین شود.
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.