اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

آوه

نویسه گردانی: ʼAWH
آوه . [وَ ] (اِخ ) نام محلی در 24 هزار گز فاصله از ساوه که آبه و آوج نیز گویند و آن در قدیم شهری بوده و آثار قدیمه ٔ بسیار پیرامون آن دیده میشود. و صاحب حدودالعالم گوید: آوه شهرکیست از جبال ، انبوه و آبادان و هوای درست و راه حجاج خراسان . و در نزهةالقلوب آمده است : آوه از اقلیم چهارم است ، طولش از جزایر خالدات قه نه و عرض از خط استوا لدم طالع بناش سنبله دور باروش قرب ده هزار گام . هواش معتدل آبش از رودخانه ٔ گاوماها که بماهین بره می خوانند و در آن شهر زمستان یخ آب در چاه می بندند بچند کرت تا فرومیخورد در تابستان همچنان یخ آب بازمیدهد آنقدر آب یخ که در زمستان خورده بود بازدهد بعد از آن آب ساده مثل دیگر چاه ها. و غله و پنبه در آنجا بسیار نیکو بود، از میوه هایش انجیر نیکو بود مردم آنجا سفیدچهره و شیعه ٔ اثناعشریند ... و با هم اتفاق نیکو دارند و حقوق دیوانی آنجا به تمغا مقرر است و ده هزار دینار است . (نزهةالقلوب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
آوه . [ وَ ] (اِخ ) آوه ٔ سمکنان . نام یکی از سران سپاه کیخسرو : پس ِگیو بد آوه ٔ سمکنان برفتند خیلش یکان و دوگان .فردوسی .
آوه . [ وَه ْ ] (صوت ) آه . آخ . آوخ . آواه . دریغا. دریغ. افسوس . واحسرتا. کلمه ای است که از درد یا اسف و اندوه گوینده حکایت کند : باز چون شب...
آوه . [ وَ / وِ ] (اِ) کوره که در آن خشت و آهک و امثال آن پزند. پزاوه . داش . || در بعض فرهنگها معنی صدا و ندا یا برآورنده ٔ صدا و ندا بکلمه...
علی آباد آوه . [ ع َ دِ وَ ] (اِخ ) دهی است جزء بخش جعفرآباد شهرستان ساوه . ناحیه ایست جلگه و دارای آب و هوای معتدل ، و 259 تن سکنه . آب آن...
اوه . [ اَ وَه ْ / اَ وِه ْ / اَوْه ْ / اَوْ وِه ْ / اَوْ وَه ْ / اَوْ ه ُ / اوه ] (ع صوت ) آه . آه . آه ٌ. آووه . اوتاه . اویاه . بمعنی آه کلماتی...
اوه . [ اَ و وَ ] (ع مص ) آوه کردن . (تاج المصادر بیهقی ). آه گفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ناله نمودن و شکوه کردن . (آنندراج ).
عووه . [ ع ُ ] (ع مص ) آفت و بلا رسیدن به زراعت . (از اقرب الموارد). عاهة. || دچار آفت و بلا شدن زراعت شخص . (از اقرب الموارد). عاهة. رجوع ...
عوة. [ ع َوْ وَ ] (ع مص ) به معانی مصدر عُواء است . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به عواء شود. || (اِ) آواز و فریاد. (منتهی الا...
عوة. [ ع ُوْ وَ ] (ع اِ) کون و بن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عَوّة. رجوع به عَوّة شود.
عوة. [ع َوْ وَ ] (اِخ ) ابن حجیبةبن وهب بن حاضربن وهب بن حرث بن مجزم بن سامةبن لؤی . جدی است جاهلی و بطنی از سامةبن لؤی را تشکیل میده...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.