 
        
            آیان 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ʼAYAN 
    
							
    
								
        آیان . (ص ) شب  دراز. (سروری  از تحفةالسعاده ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        علی  عیان . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) ابن  بیان  فارسی . مشهور به  عیان . او راست : مملکةالمنتصف  و مهلکةالمعتسف  که  آن  را در سال  999هَ . ق . تألیف  کرده...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عیان  کردن . [ ک َ دَ ] (مص  مرکب ) آشکار کردن . برملا ساختن . واضح  گرداندن . هویدا کردن . مشهور ساختن  : وز میی  کآسمان  پیاله ٔ اوست آفتابی  عیان  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عیان  گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص  مرکب ) آشکار شدن . هویدا گشتن . عیان  شدن  : که  دانم  تو رابیش  مشکل  نماندحقیقت  عیان  گشت  و باطل  نماند. سعدی .و رجو...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عیان  آمدن . [ م َدَ ] (مص  مرکب ) آشکار شدن . هویدا گشتن  : چندان  بمان که  ماه  نو آید عیان  ز شرق وز سوی  غرب  شمس  تلالا برافکند.خاقانی .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عیان  نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص  مرکب ) آشکار کردن . واضح  کردن . هویدا ساختن . عیان  کردن  : جام  فرعونی  خبر ده  تا کجاست کآتش  موسی  عیان ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عیان  یافتن . [ ت َ ] (مص  مرکب ) آشکار دیدن . به  وضوح  یافتن . معاینه  دیدن  : هر مقصودی  که  علم  را بوددر شعله ٔ روی  تو عیان  یافت .عطار.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید 
اینجا کلیک کنید.