ابو
نویسه گردانی:
ʼBW
ابو. [ اَ ] (ع اِ) اَب (در حالت رفعی ). این کلمه غالباً در اول کنیت های مردان درآید مانند ابن .و بعض اسماء اجناس نیز مبدوّ بدین کلمه باشند. و دراستعمال عرب ، این لفظ را در حال نصب ابا و در حال جرّ ابی آرند. و فارسی زبانان در ضرورت شعر و در غیر ضرورت نیز همزه ٔ مفتوحه را گاهی ساقط کرده و بوتراب وبوالحسن و غیر آن گویند. و باز در نظم و نثر هرجا خواهند، چون پس از ابو الف و لام باشد همزه ٔ مفتوحه و واو هر دو را سقط کنند و بلقاسم و بلحرث و جز آن نویسند و نیز در فارسی همزه ٔ اول را گاه بیفکنند چون بایزید و باموسی : و حرب صفین و حدیث حکمین و سلیم دلی باموسی اشعری و فریب عمروبن العاص . (تاریخ سیستان ).
واژه های همانند
۵۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۱ ثانیه
کنکهی. (ا. ه.). بفتح کاف و سکون نون و فتح کاف دوم و خفای ها و بکسر همزه و یا و کنکهیه نیز نامند لغت هندی است بفارسی درخت شانه نامند بجهت آنکه مشابه اس...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
میرزا ابوطالب خان معروف به طالب فرزند حاجی محمدبیگ خان تبریزی اصفهانی که ابوطالب لندنی خوانده میشود جهانگرد ایرانیالاصل ساکن هندوستان بود. زندگی وی ...
شیخ ابواسحاق احمد بن حلاج اطعمه، معروف به بسحاق اطعمه، شاعر پارسیگوی نیمهٔ دوم سدهٔ هشتم و سدهٔ نهم بود. او در نیمه دوم سده هشتم هجری قمری در شیراز م...
عبدالحمید. [ ع َ دُل ْ ح َ ] (اِخ ) ابن عبدالعزیز ملقب به ابوخازم ابوخازم، عبدالحمید بن عبدالعزیز بصری در بصره زاده و در بغداد بزرگ شد. از محدثان آن ش...
در افسانه های عرب آمده است که چون مردی از بنی زهره 1 عاشق میشد، راز خود را پنهان میکرد و درد عشق را آن قدر در دل نگاه میداشت که او را از پای در می...
آبو (اوستایی) بودن، شدن، به وجود ـ پدید آمدن.
عبو. [ ع َ ب ْ وْ ] (ع مص ) آماده کردن رخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || روشن گردیدن روی .(اقرب الموارد)...
آبو. (اِ) نیلوفر آبی . نیلوپر. لیلوپر : صنعش بسر کوه برویانده شقایق در باغ دمانده لَطَفش سوری و آبو. خواجه عمید لوبکی .ای گرد درت آب رخ خوا...
آب و آش . [ ب ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) خوردنی های پخته .