ابوالقاسم
نویسه گردانی:
ʼBWʼLQASM
ابوالقاسم . [اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ابن حسن درگزینی . ملقب بقوام الدین . در اول نیابت یکی از حُجّاب سلطان محمدبن ملکشاه داشت و بزمان محمودبن محمد وزارت عراق یافت . سلطان سنجر پس از عزل نصیرالدین وی را از عراق بطلبید و وزارت خویش داد. وی در شعر و ترسل وقوفی تمام داشت و شعراء عصر را در مدح او قصائد است و او با سخاوت و کفایتی که داشت در قتل اعاظم دلیر و بی محابا بود چنانکه عزالدین اصفهانی را که در ممالک سنجری سمت استیفا داشت بسابقه ٔ کدورتی در زندان بکشت و عین القضات همدانی اعلم علمای زمان را بر در مدرسه ای که مدرس آن بودبیاویخت و سپس بشآمت خونهای ناحق معزول و به روزگارطغرل بن محمدبن ملکشاه به امر پادشاه مقتول گردید.
واژه های همانند
۵۴۵ مورد، زمان جستجو: ۱.۲۱ ثانیه
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) عبداﷲبن احمد اصفهانی . ملقب به بلیزه . رجوع به عبداﷲ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) عبداﷲبن احمد بلخی . رجوع به عبداﷲ... شود.
ابوالقاسم . [اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) عبداﷲبن اماجور. رجوع به ابن اماجور ابوالقاسم و رجوع به ابوالقاسم بن اماجور شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) عبداﷲبن الحسن . رجوع به غلام زحل ابوالقاسم ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ )عبداﷲبن حسن ابو عبدالملک . رجوع به عبداﷲ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) عبداﷲبن ذخیرةالدین ابوالعباس احمدبن القائم . رجوع به عبداﷲ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) عبداﷲبن سعیدبن ابراهیم بن سعیدبن عبدالرحمن بن عوف . برادر عبیداﷲبن سعید. محدث است .
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) عبداﷲبن عبدالجبار الخبائری . محدث است .
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) عبداﷲبن عبدالغفار. رجوع به علی بن عبیداﷲ یا عبداﷲبن عبدالغفار الدقاق ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) عبداﷲ یا عبدالباقی بن محمد. معروف به ابن ناقیا. رجوع به ابن ناقیا و رجوع به عبداﷲبن محمد... شود.