اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ابوالقاسم

نویسه گردانی: ʼBWʼLQASM
ابوالقاسم . [اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ابن حسن درگزینی . ملقب بقوام الدین . در اول نیابت یکی از حُجّاب سلطان محمدبن ملکشاه داشت و بزمان محمودبن محمد وزارت عراق یافت . سلطان سنجر پس از عزل نصیرالدین وی را از عراق بطلبید و وزارت خویش داد. وی در شعر و ترسل وقوفی تمام داشت و شعراء عصر را در مدح او قصائد است و او با سخاوت و کفایتی که داشت در قتل اعاظم دلیر و بی محابا بود چنانکه عزالدین اصفهانی را که در ممالک سنجری سمت استیفا داشت بسابقه ٔ کدورتی در زندان بکشت و عین القضات همدانی اعلم علمای زمان را بر در مدرسه ای که مدرس آن بودبیاویخت و سپس بشآمت خونهای ناحق معزول و به روزگارطغرل بن محمدبن ملکشاه به امر پادشاه مقتول گردید.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۵ ثانیه
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ](اِخ ) مسلم بن محمود شیرازی . رجوع به مسلم ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) مسلمةبن احمد قرطبی مجریطی . رجوع به ابوالقاسم مجریطی ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) مسلمةبن قاسم اندلسی . رجوع به ابوالقاسم ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ )مطرز بغدادی . رجوع به عبدالواحد مطرز بغدادی شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) مطهربن عبداﷲ. او از نویسندگان حاذق و نیکوسیرت و پسندیده صورت و بلندهمت و بزرگ نفس بود و قوانین ریاست و اع...
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ] (اِخ ) مطیع. فضل بن مقتدر. رجوع به مطیع... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) معمربن حسین اهوازی . صاحب تجارب السلف در آن فصل که ذکر احوال وزراء در ایام دولت بویهی کند گوید: اصل او...
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) مغربی . یکی از اعیان وزراء اسماعیلیه . رجوع به حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 409 شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) مغیث الدین . رجوع به محمودبن محمدبن ملکشاه بن الب ارسلان سلجوقی شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) مقتدی . خلیفه ٔ عباسی . رجوع به مقتدی ، عبداﷲبن ذخیرةالدین ابی العباس احمد... شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.